مقدمه
...آنچه ما براي استفاده از ترفند می کوشیدیم نافرجام مانده بود.
با حس سرماي درون قلبم ، او را می دیدم که براي دفاع از من آماده می شد . تمرکز بی اندازه قدرتمندش هیچ نشانی
از تردید نداشت ، گرچه از نظر تعداد برتري با دشمن بود.
می دانستم نمی توانیم انتظار کمک داشته باشیم ...
درست در همان لحظه اعضاي خانواده اش براي زندگیشان می جنگیدند ، همان گونه که مطمئن بودم او براي من و
خودش می جنگید.
یعنی می توانستم از نتیجه نبرد دیگر با خبر شوم ؟چه کسی پیروز و چه کسی مقلوب شده ؟ آیا تا آن زمان زنده خواهم
ماند ؟ در عمل که اینطور به نظر نمی رسید .
چشمان سیاهش ، که براي کشتن من به شکل ترسناکی در آمده بود ، درست در لحظه اي که مدافع من به نقطه اي
دیگر نگاه می کرد ، به من دوخته شد ، لحظه اي که بی شک زمان مرگم بود .
در گوشه اي ، دور ، درورتر از اعماق جنگل ، گرگی زوزه کشید .
فصل اول:
اتمام حجت
بلا ،
نمیدونم چرا مثله بچه دبستانی ها چارلی رو مجبور می کنی نامه هاتو بده به بیلی
اگر می خواستم باهات حرف بزنم جواب تلفو
کجاي کلمهء دشمنان فنا ناپذیر برات غیر قابل
ببین ، می دونم که کارام همه مسخرست ، اما فقط یک راه مونده ، ما نمی تونیم با هم دوست باشیم وقتی تو همش
وقتت رو با یه عده
وقتی بهت فکر می کنم فقط اوضاع بدتر می شه
پس خواهشاً دیگه واسم ننویس
آره ، منم دلم واست تنگ شده ، اما این چیزي رو تعقییر نمیده ، ببخشید.
جِیکوب .....
دانلود در ادامه مطلب...