loading...
همه چیز برای همه
admin بازدید : 296 1392/06/10 نظرات (0)

گوشي را كه گذاشتم گيسوي ذليل نشده گفت: فكر كنم ميخواد بلايي سرت بياره

·        خجالت بكش

·        هنوز تحولي رخ نداده؟

با چشم و ابرو ناز آمدم وگفتم:چرا ازش خوشم مياد

كف زد و گفت: مباركه،مباركه.چه شود! گيتي رادمنش همسر مهندس منصور متين

  • من  دارم با احساسم مبارزه مي كنم . اون به درد من نميخوره .امروز دوتا دختر قشنگ مهمونش بودن. تا اونها هستن ما جايي ندارين
  • تو تورت رو بنداز و عقب نشيني نكن.حتما اونها هم مي گن كه واي چه پرستار خوشگلي استخدام كرده، حالا چكار كنيم .
  • نه اين ماهي زيادي بزرگه .تورما ديگه تور محكمي نيست، پوسيده شده. ولي مي دوني گيسو امروز نگفت من پرستارم.انقدر قشنگ . با احترام منو معرفي كرد كه خجالت كشيدم .گفت از دوستان جديد ما هستن كه براي همراهي مادر اومدن .
  • تو مال وثروتشو دوست داري يا خودشو گيتي؟
  • بخدا خودشو گيسو.آدم عجيبيه .جدي ولي دلرحمه ، بداخلاقه اما مهربونه .سياستمداره در صورتي كه ساده‌س.

گيسو گفت: عاقله ولي ديوونه‌س.خل نيست ولي چله .دِ بگو ديگه .

زدم زير خنده و بلندشدم . از دست تو گيسو ، ايشاءا... يه ساندويچ مسموم ديگه بخوري.من رفتم .مواظب باش .جلوي اون شكم هميشه گرسنه ات رو هم بگير

  • تو اونجا روز وشب بوقلمون و مرغ بريوني مي زني، كسي حرف ميزنه؟

چه بخيلي!يه تيكه سوسيس لاي نون هم نميتوني ببيني ما بخوريم؟

  • والـله تو كه نيستي از گلوم پايين نمي ره
  • الهي قربون تو برم كه انقدر ماهي .تو نگران نباش من بخودم مي رسم .شب مياي؟
  • فكر نمي كنم .بقول تو بد نيست يه شب امتحان كنم
  • خداحافظ .با احتياط بروگيتي .حالا خودت به درك .منو بدهكار مهندس نكني .پول ندارم نون بخورم بنز كوپه از كجا بخرم؟

ساعت شش ونيم بمنزل متين رسيدم. بعد از سلام و عليك با ثريا وارد سالن پذيرايي شدم و با همه سلام واحوالپرسي كردم و روي مبل نشستم و پرسيدم : مادرجون كجا هستن مهندس

  • تو اتاقشون شما كه نيستين ما رو تحويل نمي گيرن
  • اختيار دارين

الميرا گفت: خب مترجمشون نبودن، ترجيح دادن حضور نداشته باشن

متين نگاهي به من كرد.هردو كفرمان بالا آمده بود. خانم فرزاد گفت: خواهرتون بهتر شدن؟

  • بله الحمدالـله ممنونم .الناز پرسيد: خواهرتون چندسالشونه؟
  • دقيقا همسن خودم .بيست وچهار سال
  • چه جالب! مگه ميشه؟
  • خب دوقلوييم
  • آه ، چه بامزه! شكل خودتون هستن؟
  • دقيقا
  • شما ايشون رو ديدين منصورخان؟
  • بله، سعادتش رو داشتم ، خيلي زيبا هستن

با تعجب به مهندس نگاه كردم.چرا دروغ گفت.او كه گيسو را نديده بود. الناز نگاه چپي به من كرد .پيش خودش مي گفت:يعني گيتي هم زيباست؟

  • خب، چه خبر گيتي خانم؟
  • سلامتي مهندس.خواهذم كه بهتر شد.خودم هم خوبم .ماشين هم سالمه

همه خنديدند

متين گفت: خب ماشين از همه مهمتر بود.من فقط ميخواستم همين رو بدونم

باز هم صداي خنده بلند شد.

  • ببخشيد با اجازه من برم سري به مادرجون بزنم وبيام

الميرا گفت: چه جالب،به خانم متين مي گيد مادرجون؟

  • اولين نشانه صميميت اينه كه آدم طرف موردعلاقه‌ش رو با صميميت و محبت صدا بزنه .مادرم مرحوم شدن ، اينه كه خانم متين رو واقعا دوست دارم وخودم رو دختر ايشون مي دونم.شما كه خودتون روانشناسي خوندين الميرا خانم.

الميرا صاف نشست وگفت: بله حق با شماست

مهندس نگاه پر تحسينش را نثار من كرد

به طبقه بالا رفتم .مادر را بوسيدم .او هم مرا بوسيد ودستم را گرفت .انگار خدا دنيا را به او داده بود

  • گيسو مسموم شده بود .بردمش درمانگاه .سلام رسوند .ببخشيد تنهاتون گذاشتم
  • كتاب مي خوندين؟ ديگه چيزي نمونده تمومش كنين؟

كمي پيش مادر نشستم .بعد به اتاقم رفتم .خيلي خسته بودم .روي تخت دراز كشيدم تا كمي آرامش بگيرم كه با صداي در از خواب پريدم

  • بله؟
  • گيتي خانم خوابين؟ ووارد شد و چراغ را روشن كرد.
  • ساعت چنده ؟ هوا تاريك شده؟
  • هشت ونيم
  • هشت ونيم؟ خداي من اصلا نفهميدم چطور خوابم برد. مهمونها رفتن؟
  • نخير هستن. نيمساعت پيش خواستم بيدارتون كنم آقا گفتن خسته اين بيدارتون نكنم
  • همه فهميدن من خواب بودم ؟ چه بد شد!
  • نه خانم، من اومدم بگم بياين براي شام. در زدم جواب ندادين .با اجازه دررو باز كردم .ديدم خوابيدين .بعد آروم به آقا گفتم ، گفتن بذارم نيمساعت ديگه بخوابين .مهمونها نفهميدن ، خيالتون راحت .
  • آه چه  خوب شد .الان ميام

بلند شدم .سر وصورتم را شستم وكمي آرايشم را تجديد كردم و به اتاق خانم متين رفتم .ولي او نبود .از اينكه اجتماعي شده بود خوشحال شدم. از پله ها رفتم پايين ووارد سالن شدم و سلام كردم .همه نيم خيز شدند و اداي احترام كردند

  • بفرمايين ،خواهش ميكنم

كنار مادرجون نشستم .دستش را در دستم گرفتم وگفتم : مادر جون ديگه تنها تنها مياد پايين .

مادر لبخند زد .متين گفت: اين هم نتيجه زحمات خودتونه، گيتي خانم.

  • شما لطف دارين

ثريا از ما دعوت كرد براي صرف شام به سالن غذاخوري برويم .شام را صرف كرديم .بعد از شام هم كمي صحبت كرديم و ساعت يازده ميهمانها قصد رفتن كردند .از چشمهاي الناز ميخواندم ازاينكه من شب مي مانم ناراحت است .بعد از بدرقه ميهمانها به سالن برگشتيم .مادر جون را به اتاقش بردم، داروهايش را دادم و به سالن برگشتم

مهندس روي ميز كيفش را باز كرده بود ومشغول حسابرسي دفترهاي دم دستش بود و مرتب با ماشين حساب كار ميكرد .

  • مهندس؟
  • شمايين ؟بفرمايين
  • ممنون، اجازه مي دين برم؟

سرش را به راست و چپ تكان داد و با لبخند گفت:نه! اجازه ندارين .امشب رو بايد بد بگذرونين

  • خواهش ميكنم ولي.......
  • شما نذر دارين؟
  • چطور مگه؟
  • كه هي اين راه رو برين و بياين؟
  • كاش همه نذرها به اين آسوني بود

با لحن قشنگي گفت: بمونين گيتي خانم

نتونستم مقاومت كنم وگفتم: چشم. مزاحم ميشم

  • اختيار دارين ،بفرمايين بشينين
  • ممنونم
  • امروز فوق العاده شده بودين
  • چشمهاي زيبا ، زيبا مي بينن
  • نه الحق زيبايين.من اصولا موهاي بلند باز دوست ندارم .يعني احساس ميكنم مدام مو مي ريزه، ولي موهاي شما جعد قشنگي داره ، حتي موهاي صاف هم بهتون مياد
  • شما لطف دارين

از هيجان حرارت زيادي روي گونه هايم حس ميكردم

  • ثريا؟
  • بله آقا
  • قبل از اينك بري دو فنجون قهوه براي ما بيار
  • چشم
  • ميتونم يه سوال ازتون بپرسم؟
  • البته
  • چرا امروز نگفتين من پرستار مادرتونم .از محبتتون شرمنده شدم در ضمن شما كه گيسورو نديدين ، پس چرا گفتيد ديدين ؟
  • وقتي روانشناسيد، چرا بايد بگم پرستاريد . وقتي با هم دوستيم .چرا بايد بگم غريبه اين ووقتي گيسو خانم درست مثل شما هستن ، چرا بايد بگم ايشون رو نديدم .شما رو كه ديدم ، انگار ايشون رو ديدم
  • ممنون
  • وقتي گفتم شما دوست جديد خونوادگي ماهستين ، نمي شد بگم گيسو خانم رو نمي شناسم ، درسته؟
  • آه،بله
  • از اينكه الميرا بي پروا صحبت ميكرد معذرت ميخوام .اون همينطوره ولي الناز با اون فرق داره .بنظرتون اينطور نبود؟
  • راست بگم يا رودربايستي كنم؟
  • معلومه ، راست بگيد .
  • خب الناز هم خواهر الميرا خانمه ودرست مثل ايشونه، ولي سياستمدار
  • جدي؟
  • بگذريم ،ميترسم سوء تفاهم بشه و فكر كنيد غرضي دارم
  • نه،چنين فكري نميكنم شما كه وقتش رو ندارين

كمي بهش خيره شدم و لبخند زدم .خب راستش نگاه هردو يكي بود. بنظر من الميرا زبون النازه، ولي بعدها زبون الناز هم باز ميشه .

بلند زد زير خنده وگفت: بعدها يعني كي؟

ثريا با سيني قهوه وارد شد و به ما تعارف كرد .

  • برو بگير بخواب ثريا.خسته شدي .من فنجونها رو تو آشپزخونه مي ذارم
  • چشم آقا،ممنون. شب بخير!
  • خب، ادامه بدين
  • بگذريم مهندس
  • نه، خواهش ميكنم .اصلا ميخوام با يه روانشناس مشورت كنم
  • پس شما هم دوستش دارين؟
  • اينطور فكر مي كني؟
  • البته
  • خب، بعدا يعني كي؟

اي بابا ول كن نيست.

  • وقتي شما رو تصاحب كرد .فعلا پشت يك چهره زيبا و دوست داشتني پنهون شده تا بعد چهره واقعي خودشو نشان بده .البته اين نظر منه . شايد اشتباه مي كنم
  • اميدوارم اشتباه كرده باشين
  • شما به صحبتهاي من توجه نكنين ، من فقط نظرم رو گفتم .انشاءا... خوشبخت مي شين .
  • ممنون

حال خودم را نمي فهميدم .داشتم از حسادت مي تركيدم .البته نظري كه دادم از روي حسادت نبود. واقعيت را گفتم .ولي خدايا غصه هايم كم بود كه اين هم اضافه شد؟

فنجان قهوه را برداشتم وكمي نوشيدم .او هم همين كار را كرد .به دفتر دستكش اشاره كردم و گفتم : كمكي از دست من برمياد؟

  • اگر حسابداري هم بلد باشين چرا كه نه؟
  • خب، راستش پدرم هميشه حساب كتابهاي آخر سالش رو به من و گيسو مي داد تا براش انجام بديم، از خودش ياد گرفتيم
  • چه خوب! خوش بحال چنين پدري با چنين فرزنداني! خدا رحمتشون كنه
  • ممنون .پدرم و مادرم هميشه متعقد بودن زن مدير كسي‌يه كه از هر كاري سررشته داشته باشه.
  • چه پدر فهيمي!راستش حساب كتابا باهم نميخونه .هر كاري ميكنم نودهزار تومان كسر ميارم
  • نود هزار تومان؟
  • بله
  • مي خواين كمكتون كنم؟
  • زحمتي براتون نيست؟
  • ابدا.آخرين قلپ فنجانم را سر كشيدم و بلند شدم روي مبل كنار متين نشستم وكمي مبل را جلوي ميز كشيدم
  • مي خواين شما ارقام رو بخونين ، من حساب كنم
  • موافقم

و شروع كرد .من هم تند تند به ماشين حساب وارد كردم

  • درسته صد هزار تومان كم مياد .ميتونم نگاهي به دفترتون بندازم؟
  • بله بفرمايين
  • دفتر ساليانه رو هم مي دين؟
  • بله، اين هم دفتر ساليانه اين شش ماه اول . اين هم شش ماه دوم

نگاهي به دفاتر كردم و چند سوال كردم. احساس ميكردم منصور رفتار مرا زير نظر دارد وهرازگاهي به چهره ام دقيق ميشود .معذب شدم و با لبخند گفتم: ميشه خواهش كنم شما يه جوري خودتون رو مشغول كنين؟ وقتي بالا سرم هستين نميتونم كار كنم.

منصور لبخندي زد و گفت:حق با شماست من كتاب ميخونم، شما حساب كنيد ومارو از اين گرفتاري نجات بدين

  • انشاءا....

متين بلند شد رفت، كتابش رااز روي ويترين برداشت ، روي مبلي دورتر نشست ، عينكش را به چشمش زد و مشغول مطالعه شد .

ارقام را با دفتر اصلي مقايسه كردم .حساب كتاب كردم .باز هم كم بود. شش ماه اول را كه كنترل كردم ، درست بود. پس هرچه بود در حسابهاي شش ماه دوم بود .مهر ، آبان ،آذر و دي هم مشكلي نداشن .بهمن ماه را كه كنترل كردم ، متوجه شدم در دفتر اصلي يكصد هزار تومان هست و دفتر فرعي ده هزار تومان زده شده بود. خوشحال شدم و نفس عميقي كشيدم .نگاهي به مهندس كردم واز خجالت مردم . در مبل فرو رفته بود و سرش را تكيه داد بود ، كتاب را بسته بود و عينكش را روي كتاب گذاشته بود و با لبخند به من نگاه ميكرد .انگار داشت از تماشاي من لذت ميبرد .خيلي خونسرد گفت: به كجا رسيدين خانم؟

  • شما هميشه اينطوري مطالعه مي كنين مهندس؟

خنديد وگفت: خب ، گاهي حواسي براي مطالعه نمي مونه

  • آه پس داشتين منو مطالعه مي كردين!
  • خيلي دقيق
  • چند دقيقه‌س؟
  • 20 دقيقه
  • چطور بودم؟ ارزش مطالعه داشتم؟
  • اوه عالي، در ضمن اگه حسابدار مي شدين حسابدار موفقي بودين
  • فكر نمي كنم ، چون نتونستم مشكلتون رو حل كنم
  • مهم نيست، همينكه زحمت كشيدين يه دنيا مي ارزه.ولي گمان ميكنم به نتيجه رسيدين
  • چطور
  • از لبخند زيباتون واون نفسي كه بيرون دادين فهميدم
  • آدم باهوشي هستين
  • نه به اندازه شما
  • ممنون.حالا بفرمايين براتون توضيح بدم

از خدا خواسته بلند شد آمد كنارم نشست

  • ببينيد مهندس نقطه كور كه ميگن اينه. وبه صفر اضافه اشاره كردم.

با لبخند به من نگاه كرد.هر دو خنديديم .دستهايم را تكاندم وگفتم:همين، اين هم از توضيح بنده

اشتباه نميكردم .لبخند ونگاهش عاشقانه بود . از آن فاصله نزديك به راحتي ميشد فهميد

  • اين حسابدار كم حواس رو بايد اخراج كنم و شما رو به جانيش بنشونم
  • پس مادرجون چي؟
  • مادر ديگه نياز به پرستار نداره.تازه بعدازظهرها هم اينجا هستين ديگه
  • از لطفتون ممنونم.ولي من جام خوبه
  • گفتين گيسو خانم هم حسابداري بلدن؟ پس ايشون رو مي بريم
  • گويا فقط سه هفته وقت دارم
  • اگه در پرستاري موفق نشدين تو شركت استخدامتون مي كنم
  • اگه موفق نشم براي هميشه باهاتون خداحافظي ميكنم مهندس.چشممون به هم نيفته بهتره
  • مگه جنايت كردين خانم؟
  • مگه پرستارهاي قبلي رو مي بينين؟
  • خب شما با بقيه فرق مي كنين

خوشحال شدم ، بلكه ميخواهد

  • چطور؟
  • خب، باعرضه ترين،مهربون ترين، مسئول ترين.

خدا ذليلت نكنه مرد؟ دلم رو شكستي .عشق الناز لالت كرده؟

  • امشب كه افتخار مي دين؟

رنگ پريد، ياد حرف گيسو افتادم .گفتم: در چه مورد

  • اينكه بمونيد

قلبم ريخت ، مردحسابي اين چه طرز سوال كردن است؟

  • بله گفتم كه امشب مزاحمتون هستم
  • مراحميد
  • با اجازه، من مي رم بخوابم
  • شما كه غروب يه ساعت ونيم خوابيدين .باز هم خوابتون مياد؟ تازه صحبتهامون داغ شده
  • ميترسم از داغي جوش بياد و سر بره

با لبخند پرسيد: چرا؟

  • شب بخير
  • نمي گيد چرا؟
  • همينطوري گفتم .شب بخير
  • شبتون بخير وبابت كمكتون ممنون. باعث شدين امشب راحت بخوابم
  • خواهش ميكنم .

بسمت پله ها رفتم.احساس كردم كه با نگاهش بدرقه ام ميكند. سري به اتاق مادر زدم خواب بود. به اتاق خودم رفتم و در را قفل كردم و روي تخت نشستم و اين وقايع را به دفتر خاطراتم اضافه كردم .واقعا دوستش دارم .در كنار او بودن برام لذتبخشه ،آرام بخشه.لباسهايي كه ميپوشه منو ديوونه ميكنه .ادوكلني كه ميزنه روحم رو به بهشت ميبره .اون متانتي كه در راه رفتن ، صحبت كردن ، غذا خوردن بخرج مي ده دلم رو ميلرزونه . درست هموني‌يه كه در روياهام ميخواستم

نمي دانم چقدر غرق فكر بودم كه صداي موسيقي روح نوازي را شنيدم . صداي آرشه اي روي سيمهاي ويولن . آه خدايا چقدر ماهرانه مينوازد! آهنگ الهه ناز! چقدر اين آهنگ را دوست دارم با آهنگ زمزمه كردم

باز اي الهه ناز                 با دل من بساز               كين غم جانگداز           برود ز برم

خدا رحمت كند استاد بنان را، چه يادگاري از خودش گذاشت . ربدوشامبر سفيدي پوشيدم و از پله ها پايين رفتم .چراغهاي سالن خاموش بود، فقط ديوار كوبها روشن بود. جلو رفتم و سرم را از ميان در سالن داخل كردم .اين منصور بود كه آنطور زيبا ، گردن كشيده بود و ويولن را زير چانه اش گذاشته بود و به آرشه حركتهاي زيبا مي داد .چنان در خود فرو رفته بود و مينواخت كه تحسين بر انگيز بود. خوش بحالت الناز ! آخه تو چكار كردي كه توجه منصور رو بخودت جلب كردي؟ تو چشمات كه جز شرارت و قساوت نديدم ، حيف اين مرد كه اسير تو بشه!

آخرهاي آهنگ بود كه تصميم گرفتم از آنجا دور بشوم. درست نبود مرا ببيند. نياز به هواي آزاد داشتم ، بلكه بتواند آتش اين عشق را كمي آرام كند . آرام در ورودي را باز كردم و به باغ رفتم . خوشبختانه دو سه تا از چراغهاي باغ روشن بود. روي صندلي نشستم .نسيم سردي كه به صورتم خورد حالم را جا آورد .آهنگ ديگري را شروع كرد كه اشكهايم سرازير شد .بياد بدبختيهايم افتادم .ديگر صدايي نمي آمد .از ترسم كه در را قفل نكند ، بلند شدم، آهسته وارد ساختمان شدم .سكوت كنجكاوي ام را برانگيخت .باز بطرف سالن رفتم ، ولي خبري نبود .حدس زدم رفته خوابيده .تا خواستم برگردم كسي جلوي دهانم را گرفت .داشتم زهره ترك ميشدم .نفسم بند آمده بود. انگشتش را جلوي بيني اش گذاشت يعني كه آرام باشم. بعد دستش را برداشت .دستم را روي قلبم گذاشتم

  • معذرت ميخوام ترسيدين؟
  • كم نه
  • گفتم منو بي هوا ببينين جيغ مي كشين . اين بود كه جسارت كردم جلوي دهنتون رو گرفتم .ببخشيد .خب اينجا چيكار ميكردين؟
  • فضولي
  • در چه مورد؟
  • ببينم كيه كه انقدر زيبا ميزنه
  • خب اين فضولي نيست ذوق هنريه .معلومه به موسيقي علاقه دارين
  • خب بله
  • آهنگي كه مي نواختم خيلي غم انگيز بود؟
  • نه خيلي، اما فوق العاده با احساس مي نوازين
  • شما لطف دارين خانم رادمنش

از نگاه عجيبي كه به من كرد مجبور شدم بپرسم: مشكلي پيش آمده

  • ميخوام بدونم چرا جوش آوردين و سر رفتين؟ و به اشكهايم اشاره كرد

آه،گفتم بي بخاره ، مثل يخ مي مونه، گيسو باور نكرد . به همون علت كه شما مي نواختين

  • راستي؟!شما كه گفتين وقتش رو ندارين

لبخند زدم .پس او علشق بود نه بدبخت

  • غصه هاي دلم با سوزآهنگ شما آب شد.
  • به من نمي گين چه غصه هايي تو دلتونه؟
  • نه
  • چرا؟
  • هنوز فاصله هاي زيادي بين ماست
  • فرض كنين ميخوام اين فاصله ها رو بردارم
  • يعني ميخواين بمونم؟ حتي اگه مادرتون صحبت نكن؟
  • من سرحرفم هستم .شما فقط دو هفته وقت دارين
  • پس درددلها باشه وقتي موندگار شدم . تازه، شنيدن غمهاي من چه سودي براتون داره مهندس؟ من اومدم اينجا كه غمها رو از رو دلتون بردارم نه اينكه اضافه كنم
  • خب شايد اگه غصه هاي شما بيشتر باشه بفهمم دردمندتر از من هم هست و تسكين پيدا كنم
  • وجود اون كسي كه براش الهه ناز رو مي زدين مرحم تمام زخمهاي شماست مهندس، نه شنيدن درددل من ، ميگن عشق تسكين تمام دردهاست و براي شما يعني الناز خانم

نگاه عميقي به من كرد .تك تك اجزاي صورتم را بررسي كرد و گفت : آره دارم اين رو حس ميكنم

  • خب اجازه مي دين؟
  • ميخواين برين؟
  • بله
  • بياين داخل بشينيم
  • ديروقته،درست نيست .مگه شما صبح نمي خواين برين شركت؟ ساعت دو نيمه شبه
  • مدتيه كم خواب شدم .از غلت زدن تو رختخواب اعصابم خرد ميشه.ميام پايين هنرنمايي ميكنم
  • عالي بود .احسنت .هركس بتونه اشكهاي منو دربياره خيلي هنرمنده .

خنده قشنگي كرد وگفت: كسي كه اشكهاي شما رو در بياره بايد دار زده بشه

اسم دار اعصابم را متشنج كرد . يك لحظه برادرم را در حاليكه آويزان بود ديدم . لبخند تلخي زدم وگفتم : شب بخير

  • شب خوش

اصلا نفهميدم چطور سي تا پله را نميدايره زدم آمدم بالا، انگار خواب ديدم .خدايا تا تو اين خانه ديوانه زنجيري نشده ام به دادم برس. رحم كن، من جرئت اينكه خودم را از بارفيكس آويزان كنم ندارم

صبح روز بعد به اتفاق مادر براي صرف صبحانه سر ميز رفتيم .مهندس سر ميز بود .خيلي عادي برخورد كرد. اصلا انگار نه انگار كه ديشب فقط يك وجب با من فاصله داشت .صبحانه اش را خورد ، خداحافظي كرد و رفت . آن روز براي نصب پرده آمدند .پرده ها بسيار زيبا شده بود .

***************************

به همين ترتيب سه هفته از ورود من به اين منزل گذشت. لرزش دستهاي مادر كم شده، روحيه اش بهتر است ، خودش مي آيد پايين ، مي رود بالا .انگار فقط يك مونس ميخواست .با هم بيرون مي رويم ، پارك و سينما مي رويم گردش وتفريح فرصت فكر كردن وغصه خوردن را به او نمي دهد .يكبار هم با مهندس به رستوران رفتيم .يكي دوتا از آشنايان آنها به ديدن آنها آمدند. از جكله دختردايي خانم متين بنام مينو خانم كه دختر دلنشيني بنام نگين دارد كه تقريبا همسن و سال من است .يك هفته به تعيين سرنوشت من باقي است و البته به فصل بهار .انگار با تغيير سال، سرنوشت من هم عوض ميشود. دوباره بايد دنبال كار بگردم .اين از همه بدتر است . خانه تكاني و تكاپوي مخصوص سال نو فضاي ديگري ايجاد كرده . چقدر من روزهاي آخر اسفند را دوست دارم . هر روز به انتظار مهندس صبح را ظهر ميكنم .او هم كه از شانس بد من بخاطر مشغله هاي مخصوص آخر سال ديرتر بخانه مي آيد .بنظرم خودش هم زياد از اين وضعيت راضي نيست چون مرتب غر ميزند وميگويد : ديگه حوصله كار كردن ندارم. ديگه نمي كشم .بايد شركت را بسپارم دست فرهان و بشينم خونه .

يك روز ظهر ، حدود ساعت سه بعدازظهر ، با صداي پي در پي زنگ تلفن گوشي را برداشتم

  • بله!
  • سلام گيتي خانم
  • سلام خانم
  • بجا نياوردين؟
  • نخير
  • من الناز هستم
  • آه، حالتون چطوره الناز خانم؟ ببخشيد بجا نياوردم
  • خوبم
  • خونواده خوبن؟
  • الحمدالـله ، منصورخان نيستن؟
  • نخير، هنوز نيومدن
  • با شركت تماس گرفتم نبودن. حتما تو راهن.بهشون بگيد من تماس گرفتم .منتظر تلفنشون هستم
  • بله،حتما
  • خدانگهدار
  • خدانگهدار

از بخت بد كاملا فراموش كردم به مهندس بگويم كه با الناز تماس بگيرد. طرفهاي ساعت هشت شب در اتاق مادر بودم كه دو ضربه به در اتاق خورد و در به تندي باز شد . مهندس بر افروخته گفت: خانم امروز كسي با من كار نداشت؟

  • امروز؟ امروز ؟آه، چرا ساعت 3 الناز خانم تماس گرفتن . ببخشيد، فراموش كردم
  • فراموش كردين يا مخصوصا نگفتين؟

با تعجب بلند شدم ايستادم .منظورتون چيه؟

  • خودتون رو به اون راه نزنين خانم . من خودم استاد اين كارهام

از عصبانيت نگاهم را به زمين دوختم . احساس ميكردم مادر متعجب شده چرا بايد  براي قصد نداشته توبيخ ميشدم؟ فكر كرده دوستش دارم و به الناز حسودي ميكنم .خب آره ، دوستش دارم ، ولي واقعا فراموش كرده بودم .بغضم در حال شكستن بود ، ولي غرورم به من اجازه اشك ريختن نمي داد .با صدايي بلندتر از حد معمول گفت: پس چرا ساكن شدين؟

  • در برابر رفتار شما بهت زده‌م
  • لطف كنيد يا گوش را بر ندارين يا وقتي بر مي دارين احساستون رو كنار بذارين .شايد مردم كار واجبي داشته باشن

دستم را از فرط عصبانيت مشت كردم و به خانم متين گفتم: ببخشيد مادر و از اتاق خارج شدم و به اتاق خودم رفتم . روي تخت افتادم و بغضم را شكستم و هر چي بد و بيراه بود نثارش كردم .جدا كه فقط لايق الناز بود و بس.مرتيكه بي صفت عاشق

نمي دانم چقدر گذشت كه دستي را روي شانه هايم احساس كردم .هراسان رو برگرداندم. مادر بود، كنارم نشست و اشكهايم را پاك كرد .

  • اين اشكها را جلو كسي بريز كه طاقت ديدنش رو داشته باشه دخترم ، من ندارم

چه صداي قشنگي! چه ملاحت كلامي! چقدر زيبا حرف ميزنه! خدايا چه مي بينم؟ چه مي شنوم؟

در آغوشش افتادم و گفتم : خداي من شكرت! چقدر زيبا حرف مي زنين مادر جون .باورم نمي شه.

مادر موهايم را نوازش كرد وگفت: باور كن عزيزم .دارم حرف ميزنم.

admin بازدید : 502 1392/06/09 نظرات (0)

كمي استراحت كردم ، كمي مطالعه كردم ، كمي فكرهاي جورواجور كردم و ساعت يك ربع به پنج به اتاق مادر رفتم بيدار بود .

  • سلام مادرجون امروز يه خبر خوب براتون دارم .البته اميدوارم خودتون مخالفت نكنين .از آقاي مهندس با بدبختي اجازه گرفتم كه من و شما با هم بريم رنگ ومدل پرده رو انتخاب كنيم .نظرتون چيه؟ دستم را فشرد
  • پس بلند شين تا پشيمون نشدن .آقاي مهندس خيلي شما رو دوست دارن ها.برام خط ونشون كشيدن اگه بلايي سر شما بياد بيچاره‌م مي كنن .تاز گفتن اگه تا سرماه صحبت نكنين عذرم رو ميخوان .من شما رو دوست دارم مادرجون دلم نميخواد از پيشتون برم، حداقل تا وقتيكه ببينم كاملا خوب شدين

نگاهي پر از مهر و سپاس به من كرد . لبخند زد. او را بوسيدم .از داخل كمد باراني شيكي برايش آوردم تا بپوشد .پايين آمديم مهندس مشغول نوشيدن چاي بود. به احترام نيم خيز شد.

  • عصرتون بخير!
  • عصر شما هم بخير خانم.مامان! فكر نميكردم قبول كنين كه بيرون برين
  • مادر رو حرف من حرف نمي زنن
  • ما هم كه همين كار رو كرديم خانم
  • از شما هم سپاسگزارم.ولي اي كاش اونطوري برام خط ونشون نمي كشيدين
  • گاهي اوقات لازمه
  • به نازكشي بعدش مي ارزه؟
  • گاهي اوقات بله .عصبانيت دست خود آدم نيست
  • قبول ندارم
  • خب كجا مي رين و كي بر مي گردين؟
  • كجاش رو نمي دونم ولي تا ساعت هشت ونيم برميگرديم
  • كمي دير نيست؟
  • فرصت انتخاب كه به ما مي دين؟
  • من هم باهاتون ميام
  • لازم نيست مهندس، شما به كارتون برسين
  • پس نمي خواين من بيام؟
  • نخير با عرض معذرت.ميخوام مادر كمي احساس استقلال كنه
  • ثريا؟!
  • بله آقا. وبا سيني چاي وارد شد
  • به مرتضي بگو مادرو خانم رادمنش ميخوان برن بيرون خريد. اونها رو برسونه
  • چشم آقا. وبا تعجب به ما چشم دوخت
  • ثريا خانم، شما چيزي نياز ندازين؟
  • نه، ممنون گيتي خانم.
  • واگه مهندس اجازه بدن ما مزاحم آقا مرتضي نمي شيم خودمون مي ريم
  • خانم عزيز، ماشين و راننده جلو خونه‌س اونوقت ميخواين با تاكسي برين؟
  • نخير با ماشين شما مي ريم
  • شما كه گفتين نمي خواين همراهتون بيام
  • منظورم اينه كه خودم مادر رو ميبرم
  • مگه رانندگي بلدين؟
  • با اجازه شما!

سر بيني اش را خاراند.جا خورده بود ولي به رو نياورد .گفت: چه تضميني مي دين؟

  • من كه دزد نيستم آقاي محترم
  • سوء تفاهم نشه ، منظورم اينه كه چه تضميني مي دين كه گواهينامه دارين؟
  • من حرفم تضمينه
  • ولي مرتضي باشه خيالم راحت تره
  • باشه ، اگه اطمينان ندارين اصرار نمي كنم .عقده رانندگي كه ندارم

بلند شدم.باراني وشالم را پوشيدم .مادر هم بلند شد و بطرف در آمد . مهندس آمد و گفت: اين كارت پرده فروشي آشناييه كه ما هميشه كارهامون رو بهش سفارش مي ديم. اگه دوست دارين برين اينجا .من بعد باهاشون حساب مي كنم .اگر هم ميخواين جاي ديگه برين.صبر كنين براتون پول بيارم

  • گمان نمي كنم اطمينان كنين .مي ريم همون پرده فروشي خوتون. و كارت را از او گرفتم .

نگاه گله مندي به من كرد وگفت: چند لحظه صبر كنين الان برميگردم . و از پله ها بالا رفت و با دو دسته اسكناس برگشت . اين پول پيشتون باشه. شايد از پرده فروشي مورد نظر چيزي باب ميلتون نبود وخواستين جاي ديگه خريد كنين.

پول را گرفتم و در كيفم گذاشتم .آقا مرتضي ماشين سفيد را آماده كرده بود ومنتظر ما بود

  • خدانگهدار مهندس
  • بسلامت .مواظب باشين . بعد لبخند ظريفي تحويلم داد وگفت: آقا مرتضي سوييچ رو بدين خانم.خودشون رانندگي مي كنن

مرتضي سوييچ را به من داد .تشكر كردم .وقتي سوار شديم گفتم: از اينكه بهم اطمينان كردين ممنونم . وبراي اينكه كاملا مطمئن بشيد ، بفرمايين اين گواهينامه منه .چهار سال پيش گرفتم و دو سال هم پشت ماشين پدرم نشستم .خيالتون راحت باشه

لبخند زد وگفت: بريد گيتي خانم، ديرتون نشه.من هشت ونيم منتظرتونم .

از اينكه براي اولين بار اسم كوچكم را صدا كرد تعجب كردم وتا آمدم دنده را جابه‌جا كنم پرسيد: ماشين پدرتون چي بود؟

  • بي ام و.
  • بله ديگه. عتيقه فروشي و بي ام و سواري
  • اي بابا مهندس، خدا عاقبت آدم رو به خير كنه
  • انشاءا.... كنه .براي اين پرسيدم كه اگه به دنده اتوماتيك عادت دارين قرمزه رو سوار شين
  • نه ممنون، با همين راحتترم .رنگ سفيد نشانه صلح و دوستيه . رنگ قرمز هم آدم رو آتشي ميكنه و هم رنگ عاشقاست
  • مگه شما عاشق نيستين؟
  • وقتش رو ندارم.خدانگهدار.
  • بسلامت خانم روانشناس .مادر مواظب خودتون باشين ، از گيتي خانم جدا نشين

دنده عقب گرفتم و از آقا نبي كه در را باز ميكرد خداحافظي كردم و راه افتاديم

  • مادر جون تند كه نمي رم؟ سر تكان داد. محو خيابانها شده بود. چطور پسري هستي كه مادرت رو دو ساله بيرون نبردي؟ باريكلا به غيرتت!

به كارت پرده فروشي نظري انداختم و گفتم: مادر خودمونيم من خيابونها رو بلد نيستم . ولي دل و جراتم زياده و پرسون پرسون مي ريم . و جالب اينجا بود كه مادر با اشاره دست مرا راهنمايي ميكرد . به مغازه رسيديم . صاحب مغازه خانم متين را شناخت و چاق سلامتي جانانه اي كرد و گفت: خب امرتون

  • پرده سبز رنگ مي خوايم كه مناسب اتاق خواب ايشون باشه

كاتالوگ پرده را روي ميز گذاشت و گفت: انتخاب بفرمايين . ببخشيد شما عروس خانم متين هستين ؟

  • نخير ، خيلي بهشون علاقه مندم .

مادر لبخند زد .

  • مثل اينكه الحمدالـله حالتون بهتر شده خانم متين ، مهندس چطورن؟

گفتم : الحمدالـله خوبن ، سلام رسوندن

مادر كاتالوگ را بطرف من چرخاند تا من انتخاب كنم . من هم دوباره آن را بطرف خودش چرخاندم و گفتم: اتاق شماست . خودتون هم بايد انتخاب كنين . اگر هم رنگ ديگه اي دوست دارين ، رنگ ديگه اي انتخاب كنين

مادر يكي از نمونه را نشان داد.

  • خيلي قشنگه اتفاقا نظر منم همين بود. خب، حالا مدل رو هم انتخاب كنين .

صاحب مغازه كاتالوگ مدلها را جلوي ما گذاشت و بالاخره يك مدل را انتخاب كرديم . اندازه در و پنجره ها را دادم و قرار شد تا آخر هفته براي نصب پرده بيايند . از صاحب مغازه خداحافظي كرديم و چون يكساعت وقت داشتيم به مادر پيشنهاد كردم به پارك نياوران برويم و كمي قدم بزنيم . آب ميوه اي گرفتم و روي نيمكت نشستيم

  • مي دونين مادر، وقتي سيزده چهارده ساله بودم تا حوصله ام سر مي رفت ، با مامانم و گيسو پارك مي رفتيم . مدام در حال گردش بوديم . جمعه ها هم گاهي بند و بساطمون رو جمع مي كرديم و مي رفتيم پيك نيك . يادش بخير ! چه روزهايي بود ! هنوز باورم نميشه كه به اين زودي خونواده ام رو از دست دادم . تو اين دنياي به اين بزرگي يه خواهر برام مونده و يه دل پر از ياد و خاطره ، يه دل پر از غصه . ولي روحيه ام رو شاد نگه مي دارم . دنيا همينه ديگه ، ارزش غصه خوردن نداره . بعد دستش را گرفتم و ادامه دادم : من مي دونم شما خوب مي شين ولي دلم ميخواد اگه من از پيشتون رفتم با ديگران حرف بزنين ، باهاشون ارتباط برقرار كنين . اونها نتونستن با شما ارتباط برقرار كنن . نه اينكه نخواستن ، فكر مي كنن شما اينطوري راحت ترين. شما بايد بهشون بفهمونين كه ارتباط رو دوست دارين . شما هنوز سني ندارين ، پنجاه وپنج يا شش درسته ؟ سرش را بعلامت مثبت تكان داد .
  • ماشاءا.... هنوز زيباييد، خوش انداميد ، كمي به خودتون برسين معركه مي شين مادرجون . فقط بايد بخواين و اين سكوت رو بشكنين . اگر هم فعلا دوست ندارين با كسي حرف بزنين ، پنهاني با من حرف بزنين ، من به كسي نمي گم . ولي شما حرفهاي دلتون رو بيرون بريزين تا سبك شين

نگاهي پر از رضايت به من كرد و چشمهايش پر از اشك شد . چند روز پيش داخل كاستها به كاستي برخوردم كه روش نوشته شده بود صداي همسر عزيزم مرجان . مرجان شما هستين؟

چشمانش را بست ، در حاليكه قطرات اشك روي صورتش مي غلطيدند .

  • چه اسم قشنگي دارين مادر و چه صداي قشنگي . با ويولن مي خوندين . من به اون نوار گوش كردم . محشر بود . شما يه هنرمندين . معلومه همسرتون خيلي به شما علاقه داشتن و عاشق صداتون بودن . دلم ميخواد ببينم كه شما باز هم مي خونين . شوهرتون مي نواختند؟

سرش را بعلامت منفي تكان داد . بغضش شكست . دستش را روي چشمانش گذاشت و گريست . دستمالي از كيفم بيرون آوردم و به او دادم كه اشكهايش را پاك كند . او را بوسيدم و گفتم: گريه نكنيد مادر، ساعت هشت و ده دقيقه‌س. بريم كه مهندس دفعه ديگه هم به ما اجازه بيرون اومدن بده

بخانه برگشتيم . فكر ميكنم مهندس بدجوري انتظار مي كشيد كه تا صداي تك گاز ما را شنيد از ساختمان بيرون آمد . پيراهن ليمويي،ژاكت مشكي اسپرت و شلوار سفيدش را قلبم لرزاند . چقدر خوشگل شده بود. سيگارش را در باغچه انداخت .

  • سلام مهندس، سر وقت رسيديم؟
  • سلام ، خوش گذشت؟
  • جاي شما خالي.
  • مارو كه نبردين ! هرچي التماس كرديم، دلتون نسوخت . و بطرف مادرش رفت تا كمكش كند .
  • مادر وماشين سالم تحويل شما
  • ما نگران شما هم بوديم
  • شما لطف دارين

مادر خودش بطرف ساختمان رفت . متين ايستاد تا پياده شوم . شيشه ها را بالا كشيدم و پياده شدم . در را قفل كردم .سوييچ را بطرف مهندس گرفتم وگفتم: بفرمايين از لطفتون ممنون . ببخشيد جسارت كردم

  • افتخاري بود كه نصيب ماشين ما شد
  • خواهش ميكنم
  • ببخشيد بعد از ظهر عصباني شدم
  • مهم نيست ، مهندس . من براي سلامتي مادر همه چيز تحمل ميكنم، براي بدست آوردن هر چيز بايد بهايي پرداخت

وارد ساختمان شديم

  • پرده خريدين؟
  • بله سفارش داديم. تا آخر هفته حاضره
  • مبارك باشه .مبلمان وموكت رو هم لازمه مادر انتخاب كنه؟
  • لازم هست ولي كافي نيست . شما هم بايد برين

زديم زير خنده و روي مبل نشستيم

  • شما رو كه داريم غم نداريم گيتي خانم
  • لطف دارين ولي جدا اينبار بايد خودتون برين
  • سه نفري مي ريم اينطوري بهتره

لبخند زدم و پول را از كيفم در آوردم و مقابلش گذاشتم

  • ناقابله
  • اختيار دارين.
  • بعد از مدتها اولين بار بود كه احساس كردم خونه خيلي سوت و كوره . احساس تنهايي ميكردم همين كه مادر تو اتاقش هم باشه من راضي ام وجودش برام دلگرميه . به شما هم عادت كرديم
  • ممنونم

دوست داشتم فقط نگاهش كنم .خدا چرا يكباره مهر اين مرد به دلم نشسته؟ من چه ام شده؟

ثريا آمد و گفت: سلام گيتي خانم خسته نباشين . خوش گذشت ؟

  • سلام ، جاتون خالي بود
  • ممنون، شام حاضره
  • بله الان مياييم ثريا .خانم بفرمايين باروني تون رو در بيارين. من مي رم مادر رو ميارم
  • ممنونم

در حين صرف شام مهندس گفت:خانم تصميم ندارين كارتون رو شبانه روزي كنين؟

  • شما كه بعدازظهر تهديدم كردين
  • خب هنوز سرحرفم هستم .براي تستهاي روانشناسي شما يكماه فرصت خوبيه كه فقط سه هفته باقي مونده .اما ميخواستم به اين وسيله وقت بيشتري بهتون بدم . اينطور شبها هم وقت دارين .
  • تو خواب چكاري از دست من برمياد مهندس متين؟
  • ماشاءا..... استادين. فكر ميكنم توخواب هم كارهايي ازتون بربياد
  • مسخره مي كنين ؟
  • بنظر شما داشتن تحصيلات و فن سخنوري وشيرين زبوني ورانندگي ومحبت چيز مسخره ايه؟
  • شما لطف دارين ، ولي من خوابم سنگينه
  • من فكر كردم الان قهر مي كنين، ترسيدم
  • خب بهتره قبل از اينكه صحبت كنين كمي به عاقبتش فكر كنين، مهندس
  • از اون روزي كه شما اومدين سعي كردم اينطور باشم
  • اين هم از خوش شانسي منه
  • شايد بخاطر نيت پاك و دل مهربونتونه
  • من فقط وظيفه ام رو انجام مي دم
  • چيزي فراتر از وظيفه .ازتون ممنونيم

بمادر نگاه كردم وگفتم: من مادر رو دوست دارم و هر كاري ميكنم بخاطر دل خودمه

  • خوش بحال مادر. ونگاهي عجيب به من كرد .كمي قاشق را جلوي دهانم گرفتم .يعني دلش ميخواست او را هم دوست داشته باشم؟ خودش هم نمي دانست چه آتشي به قلبم زده ، گل پسر ، ولي حيف كه راهمان از هم جداست

با دستمال دور لبش را پاك كرد و بلند شد .با اجازه اي گفت و رفت . در دلم گفتم اگه منو دوشت داشت بيشتر مي نشست .مثل من كه دوست ندارم لحظه اي از اون دور باشم .ما هم بلند شديم .مادرجون خسته بود و ميخواست استراحت كند .لباس خوابش را پوشيد و داروهايش را خورد و براي خواب آماده شد . از او خداحافظي كردم و پايين آمدم .مهندس مشغول تماشاي تلويزيون بود. با ديدن من نيم خيز شد و اداي احترام كرد .

  • مادر خوابيده؟
  • بله
  • بفرمايين بشينين
  • مزاحم نمي شم
  • نه خانم بفرمايين

نشستم .

  • چيزي كم وكسر ندارين؟
  • نه همه چيز هست ، ممنون
  • نمي خواين رنگ و وسايل اتاق شما رو هم عوض كنيم ؟ بي تعارف!
  • نه من حالم خوبه، ممنونم

با لبخند سينه اي صاف كرد وگفت: منظورم اين نبود

  • مي دونم شوخي كردم
  • رنگ اتاق من چي؟
  • عاليه، مثل خودتون
  • شما كه مي گفتين من بيمارتر از مادرم ؟
  • اون قضيه مال چند روز يش بود .حالا نظرم عوض شده

نگاه عميقي به من كرد وگفت: چرا؟

  • خب با محبت شدين، به مادرتون مي رسين ، توجه مي كنين
  • پس فقط پسر خوبي براي مادرم شدم
  • شما مرد محترم و باشخصيتي هستين .تو اين خونه همه دوستتون دارن
  • متشكرم روز جمعه مهمون داريم .خواستم خواهش كنم شما هم تشريف داشته باشين
  • ولي مهندس ، جمعه روزي مرخصي منه .بخدا دلم واسه خواهرم يه ذره شده .شبها كه ميرم انقدر خسته‌م كه خوب نمي بينمش . من هم كارهايي دارم كه بايد انجام بدم
  • مي دونم، براي همين خواهش كردم .مي تونين خواهرتون رو هم بيارين
  • نه ممنون.ميتونم بپرسم حضور من چه ضرورتي داره؟
  • خب شما بايد هواي مادر رو داشته باشين .براي اولين باره كه مادر در جمع حضور پيدا ميكنه و من نگرانم
  • مادر كاملا حالشون خوبه .همه رفتارهاشون طبيعيه . فقط صحبت نمي كنن . نگراني نداره . بنظر من اين زبون آدمها‌س كه نگران كننده‌س

خنديد وگفت:آدم براي جملات شما پاسخي نداره

  • خب چون حرف منظقي مي زنم .
  • بله، منم منظورم همين بود براي همين دوست دارم شما هم باشين
  • چشم ، امر شما مثل خودتون متين
  • ممنونم خوشحالم كردين .مهمونها اقوام دور ما هستن كمي باهاشون رودربايستي دارم .بدونين بهتره
  • من بايد چطور بيام؟
  • منظورتون چيه؟
  • چطور لباسي بايد بپوشم؟
  • شما هميشه شيك و متين لباس مي پوشين .لزومي نمي بينم نظر بدم
  • ممنون
  • فكر كردين گفتم باهاشون رودربايستي دارم يعني لباس خوب بپوشين؟

سكوت كردم

  • شما خيلي حساس و نكته بين هستين و مدام از جملات من يرداشتهاي منفي مي كنين
  • معذرت ميخوام ، خب اجازه مرخصي مي فرمايين
  • چشمهاتون خسته‌س ، اينه كه برخلاف خواسته قلبي ام اصرار نميكنم
  • ممنون .خدانگهدار.
  • خدانگهدار. وباز با مرتضي بخانه برگشتم

****************************

امشب خواب ازچشمانم فرار كرده، انگار تحولي در درونم بوجود آمده .انگار عاشق شده ام و دوستش دارم .نمي دانم چرا از اعتراف به اين مطلب وحشت دارم .خدايا مهر منصور رو به دلم ننداز. چون مي دونم عاقبت نداره .من تا حالا عاشق نشدم .مي دونم اگه بشم نمي تونم دل بكنم .پس كمكم كن

******************************

روز جمعه يك پيراهن آبي زنگاري وكفش سقيدي پوشيدم ، پيراهني با آستين هاي بلند شمشيري و دامن كلوش .يك كمربند ورني مشكي هم به كمرم بستم .جلوي آينه خودم را برانداز كردم .ايرادي نداشتم كمي عطر زدم، كمي رژ ماليدم ، يك خط كمرنگ آبي هم پشت چشمم كشيدم .الحمدالـله به ريمل هم كه نياز نداشتم مژه هايم بلند و برگشته بودند .موهايم را با سشوار صاف كردم و روي شانه هايم ريختم و بالاخره از جلوي آينه دل كندم و به اتاق مادر رفتم .مادر هم آماده بود. با تحسين لبخندي زد. تا آن موقع ، هميشه بلوز وشلوار تنم بود . ثريا وارد اتاق شد و گفت : آقا گفتن تشريف بيارين . مهمونها اومدن .

از پله ها پايين رفتيم ووارد سالن پذيرايي شديم . با سلام من همه بلند شدند . متين چنان قد وبالاي مرا برانداز ميكرد كه اگر كسي نمي دانست فكر ميكرد تا حالا مرا نديده .رضايت از نگاهش مي باريد . جلو رفتيم و با ميهمانها دست داديم .متين گفت: ايشون خانم گيتي رادمنش يكي از دوستان جديد ما هستن . در رشته روانشناسي تحصيل كردن و به خواهش ما براي همراهي مادر اومدن و ادامه داد: ايشون آقاي مهندس فرزاد هستن . ايشون همسرشون مينا خانم . الناز خانم و الميرا خانم هم دخترشون .

خدايا، پس الناز اين دختر خوشگل است؟ بعد از اينكه معرفي تمام شد، نشستيم .اصلا احساس خوبي نداشتم و شكست را پذيرفته بودم .شايد بخاطر زيبايي فوق العاده الناز بود. الميرا هم دختر قشنگي بود ، ولي الناز چيز ديگري بود .موهاي بلند خرمايي، چشمان خمار ناز، ابروهايي كه بطرف بالا كشيده شده بود و لبان كوچك قلوه اي با بيني كوچك كه حالت عمل شده داشت ولي خدادادي بود.

آقاي فرزاد گفت: خانم متين مدتهاست شما رو نديديم . دلمون تنگ شده بود. مهندس مي گفتن كسالت دارين . انشاءا... كه رفع شده

با سكوت سرش را پايين آورد . از عكس العملش خوشحال شدم .

خانم فرزاد گفت: مرجان خانم باور كنين اين خونه بدون حضور شما سوت وكوره ، چندباري كه اومديم جاتون خالي بود .

متين گفت: گيتي خانم، لطفا نگاه مادر رو معني كنين

  • ايشون مي گن پس چرا نيومدين بالا حالي ازم بپرسين .من توي اين خونه بودم .جاي دوري نبودم مي تونستين افتخار بدين بيايين اتاقم .خوشحال ميشدم .

نگاه پر از رضايت و تحسين خانم متين و مهندس صحت كلامم را تاييد كرد

  • حق با شماست خانم متين. كوتاهي از ما بوده . به بزرگي خودتون ببخشين .ولي منصورخان مي گفتن شما به سكوت نياز دارين
  • خانم مي فرماين توقعي ندارن خانم فرزاد

الميرا گفت: چه جالب پس شما مترجم استخدام كردين مهندس، خيلي هم واردن ماشاءا...

  • نخير ايشون به افتخار دادن كه مدتي در خدمتشون باشيم . گيتي خانم با احساس لطيفشون نگاههاي مادر رو درك مي كنن و خيلي خوب تونستن با مادر رابطه برقرار كنن .همون كاري كه من نتونستم بكنم

چرا مهندس متين يك كلمه نمي گفت او پرستار است ، استخدامش كرده ايم؟ اين همه احترام براي چه بود؟

  • اي كاش به من مي گفتين مهندس. حتما يادتون رفته بود كه منم روانشناسي خوندم
  • حواسم بود، ولي نخواستم گرفتاري تون رو بيشتر كنم
  • حتما خانم رادمنش مشغله كاريشون كمه و بيكارن

دلم ميخواست بلند شوم و خفه اش كنم .ادامه داد: فارغالتحصيل چه سالي هستيد گيتي خانم؟

  • سال 53
  • پس يه سال از من زودتر فارغ التحصيل شدين .كدوم دانشگاه تحصيل كردين؟
  • شيراز
  • آه پس تهروني نيستين

لجم گرفت . دختره پر روي بي ترتبيت!

  • نخير، خوشبختانه
  • چرا خوشبختانه ؟ همه آرزو دارن تهروني باشن.

دلم ميخواست بگويم تهراني هايي كه به تو رفته باشند به درد سطل آشغال مي خورند ، ولي پاسخ داد: خب شما تهرانيها رو دوست دارين چون تهراني هستين .منم شيرازيها رو دوست دارم چون شيرازي‌ام

الميرا و الناز نگاهي به هم كردند ، يعني كه چه حاضر جواب!

مهندس صحبت را عوض كرد تا مرا از فشار بار سوالات الميرا نجات بدهد و موفق هم شد . هنگام صرف ناهار متين و الناز رو به روي هم نشستند .مشخص بود بود كه الناز خيلي تلاش مي كند توجه او را بخودش جلب كند .اشتهايم كور شده بود. اگر بي ادبي نبود از سر ميز بلند مي شدم .انگار خدا هم برايم خواست كه ثريا آمد وگفت: مي بخشيد گيتي خانم، خواهرتون تماس گرفتن.گويا حالشون خوب نبود .نمي تونستن خوب صحبت كنن .خواستن خودتون رو برسونين منزل

از جا پريدم. نگفت مشكلش چيه؟

  • نخير

مهندس گفت: نگران نباشين ، فقط سريعتر برين ببينين چه خبره.كمكمي از دست من برمياد بگين

  • ممنون، ببخشيد از همگي معذرت ميخوام. با اجازه

سريع به اتاقم رفتم .كيفم را برداشتم و از پله ها پايين آمدم و خداحافظي كردم.مهندس بلند شد و سوييچ را از داخل جيبش در آورد وگفت: بفرماييد گيتي خانم با ماشين برين. سوييچ بنز سفيده. ما رو بي خبر نذارين

  • خيلي ممنون .خودم مي رم
  • اين چه فرمايشيه؟ متعلق به خودتونه
  • متشكرم مهندس.خدانگهدار

مهندس تا كنار ماشين مرا همراهي كرد وگفت: من مواظب مادر هستم .خيالتون راحت

  • ممنون
  • احتياط كنين و ما رو بي خبر نذارين
  • بله چشم. خداحافظ . باز هم معذرت ميخوام

***********************

·       چي شده گيسو؟ اين چه رنگ و روييه؟

·       دارم مي ميرم. و بطرف دستشويي دويد و بالا آورد

·       بلند شو بريم بيمارستان .حتما مسموم شدي. چي خوردي؟

·       رفتم بيرون خريد .يه ساندويج خوردم .همين .واي دلم چقدر درد ميكنه!

به نزديكترين مركز درماني رفتيم. به گيسو سرم تزريق كردند، كمي بهتر شد .حالش كه خوب شد پرسيد: يك هفته اي ماشين خريدي يا آقاي عمارت به نامت كرده؟

  • باز حالت خوب شد؟ يه ساندويچ ديگه بهت مي خورونم ها
  • نه جان من، آخه اين بنز كوپه به كجاي من و تو مياد؟
  • مهندس داد كه سريعتر برسم .نگران تو بود
  • نگران من؟
  • آره
  • مثل اينكه خوشبختي دوباره داره مياد سراغمون ، ولي اون كه هنوز منو نديده
  • خب منو كه ديده . بهش گفتم گيسو مثل منه .اما خالدارش

انگار او را آتش زده باشند ، گفت: تو غلط كردي، تو بيجا كردي،گيتي!خالدار خودتي! ببين چه آبرو و حيثيت ما رو برده .الان فكر ميكنه پر خالم

  • نه بابا، گفتم يه خال روي بازوت داري .گفت جاش خوب نيست
  • او هم مثل تو غلط كرد .بخند،بخند كه يه روزم من بتو مي خندم .حالا ببينم . خيلي دوستت داره؟
  • نه بابا ديروز خودم به اصرار ماشين رو ازش گرفتم تا مادرو بيرن ببرم
  • چقدر وقيح!خجالت نكشيدي؟
  • من براي سلامتي خانم متين هركاري ميكنم. دلم ميخواد به اجتماع برگرده.احساس استقلال كنه .كم كم كاري ميكنم كه خودش بشينه پشت فرمون.خيلي حالش بهتره
  • توروخدا زودتر كه ماهم بريم سركار،گيتي

بمنزل رسيديم .

  • مهندس گفته اگه تا سرماه مادرش حرف نزنه اخراجم ميكنه
  • چه توقعاتي!بگو مگه من متخصص گفتاردرماني ام .حالا بايد برگردي؟
  • آره .بايد ماشينش رو ببرم
  • پس ديگه شب نيا.نمي ترسم
  • با اين حال و روزت تنهات بذارم؟
  • من ديگه حالم خوبه .خيالت راحت باشه .اصلا يه شب بمون ببين اونجا چه خبره ،مطمئنه يا نه
  • آره گيسو.بي بخار بي بخاره، به فريزر گفته زكي
  • از آن بترس كه سر به تو دارد گيتي خانم ، به كي تلفن مي زني؟
  • همون كه سر به تو دارد گيسو خانم، كه الهي قربون او سرش برم
  • واي ،دوباره يكي از افراد خونواده ما عاشق شد !خدا به دادمون برسه!الحمدالـله اينجا از بارفيكس خبري نيست
  • حرف مفت نزن...........الو، سلام ثريا خانم.
  • سلام گيتي خانم.گيسو خانم چطوره؟
  • الحمدالـله بهتره. مسموم شده بود. بردمش درمانگاه حالا خوبه
  • خب الهي شكر.آقا مرتب مي گفتن چرا تماس نگرفتين. نگران بودن
  • گرفتار بودم ببخشيد .بگيد تا يه ساعت ديگه ماشين رو ميارم
  • فكر كردين نگران ماشينم خانم؟
  • سلام آقاي مهندس
  • سلام، حالتون چطوره؟
  • ممنونم
  • چه مشكلي براي گيسو خانم پيش اومده بود؟
  • مسموم شده بود. بردمش بيمارستان بهتر شد .تشكر مي كنن
  • سلام برسونين ، من كه كاري نكردم
  • اختيار دارين .ببخشيد امروز نتونستم وظيفه‌مو انجام بدم
  • خواهش ميكنم، جاتون خاليه

آه ، پس هنوز اين الناز و الميرا اونجا هستن .دوستان بجاي ما

  • برنامه تون چيه؟
  • من تا يه ساعت ديگه ميام
  • اگه براي آوردن ماشينه كه خودتون رو ناراحت نكنين .صبح بيايين
  • دلم شور ميزنه مي دونم تا صبح خوابم نمي بره
  • پس اگه مياين بايد شب بمونين
  • نه متشكرم، برميگردم
  • پس نياين خانم
  • حالا ميام بعد تصميم ميگيرم
  • پس منتظريم
admin بازدید : 1111 1392/06/08 نظرات (0)

كمي در سالن نشيمن نشستيم .صداي آهنگ زيبايي كه مهندس انتخاب كرده بود، پخش مي شد و ما مشغول صحبت شديم. بعد از صرف چاي مادر را به اتاقش بردم .كمي پيشش نشستم .داروهايش را دادم كه ثريا وارد شد وگفت: محبوبه سفارش كرده بود ملحفه را عوض كنم .اشكالي نداره؟

  • نيازي نيست ثريا خانم منظور من تنوع رنگ بود. باشه وقتي مهندس ملحفه ها رو تهيه كردن
  • بله خانم، پس امري نيست؟
  • عرضي نيست ، بفرمايين
  • شب بخير
  • شب بخير
  • خب مادر شما بخوابين . منم ميرم و صبح ميام .امروز ازم راضي بودين؟

دو دستش را جلو آورد . دستم را گرفت و فشرد و به من با لبخند نگاه كرد

  • من كاري براي شما نكردم ، فقط وظيفه‌م رو انجام دادم . او را بوسيدم و بطرف در آمدم و گفتم : شب بخير مادر!

مادر سرش را بعلامت احترام پايين آورد . از اتاق خارج شدم به اتاقم رفتم .كيفم را برداشتم و پايين آمدم .مهندس كنار شومينه نشسته بود و مطالعه ميكرد .آهنگ ملايمي كه نواخته ميشد فضا مملو از آرامش كرده بود. عينكي كه به چشم زده بود خيلي به صورتش مي آمد و جذاب ترش كرده بود .

  • مهندس متين؟!

سرش را بلندكرد و عينك را از چشمش برداشت وگفت: بله خانم و بلند شد ايستاد . دارين تشريف مي برين؟

  • با اجازه تون
  • مادر خوابيدن؟
  • براي خواب آماده شدن
  • حالا كه ساعت دهه، بفرمايين بشينين
  • تا خونه برسم طول ميكشه
  • مي گم مرتضي شما رو برسونه يازده تشريف ببرين
  • هرطور شما بخواين . وبه تعارفش روي مبل مقابلش نشستم.كتاب و عينك را روي ميز گذاشت و رو به رويم نشست
  • امروز خسته شدين
  • نخير ابدا روزي خوبي بود
  • اميدوارم امروز بعد از دوسال، خونه ما شده بود مثل اون موقعها ازتون ممنونم
  • من كاري نكردم
  • ميخوام بدونم درخواست دومتون چي بود كنجكاوم
  • حالا در خواست اولم رو پاسخ بدين تا به دوميش برسع
  • قول مي دم انجام بدم . فردا ظهر ملحفه ها رو ميارن
  • ممنون.اما اجازه بدين چند روز ديگه خواسته دومم را مطرح كنم
  • باشه ميتونم بپرسم چرا امروز سرتون رو روي پاي مادرم گذاشتين و گريه كردين ؟ نكنه از من شكايت مي كردين؟
  • نه هنوز به اونجا نرسيده
  • پس چي؟
  • دلم گرفته بود
  • از چي؟
  • از روزگار ، از غصه ها ، از دلتنگي ها
  • ميخوام بدونم
  • اگه موندني شدم بهتون مي گم . دلم نميخواد دلتون برام بسوزه و نگهم دارين .
  • من آدم دل نازكي نيستم ، در ضمن كار واحساس رو قاتي نمي كنم
  • هستين ، بيشتر از اونچه كه فكرشو مي كنين
  • چطور؟
  • از اونجا كه گريه من روي شما اثر گذاشته و حس كنجكاوي شما رو برانگيخته ، پس بهتره صبر كنيم . شما هم به مطالعه علاقمندين؟
  • بله مطالعه باعث ميشه كمتر فكر كنم و سرم گرم شه. تنهايي خيلي بده
  • حرفتون رو مي فهمم. مي بخشين ولي بنظر من بهتره تشكيل خونواده بدين

نگاهي طولاني به من كرد وگفت: كه يكي ديگه رو بدبخت كنم؟ خودم مي كشم بسه، خانم رادمنش

  • شايد خوشبخت شد
  • شايد رو رها كنيد .من حوصله مادرم رو هم ندارم ، چه برسه به يه زن غريبه
  • اون زن شريك زندگي شما مي شه، شريك غمها و شاديهاي شما ، پس غريبه نيست
  • شايد نبود اونوقت چي؟
  • خب شما فرد عاقلي هستين درست انتخاب كنين
  • شما چطور؟ قصد ازدواج ندارين؟ مطمئنم خواهان زياد دارين
  • نه من قصد ازدواج ندارم .خيلي كارها هست كه بايد انجام بدم. در ضمن اول خواهرم. از بچگي هميشه دوست داشتم در سن بيست و هفت سالگي ازدواج كنم .چرا آدم خودش رو زود اسير كنه . شانس اينكه آدم خوب گير بياد خيلي كمه.نبايد ريسك كرد
  • پس فقط مي خواين بنده رو تو هچل بندازين؟

با تبسم گفتم : شما سي وچهار سالتونه و دقيقا چهارسال از سن ازدواجتون گذشته.در ضمن تجربه دارين و درست انتخاب مي كنين من هنوز خيلي جوونم ، ميترسم انتخاب درستي نكنم

  • فكر نمي كنم بذارن شما تا سه چهار سال ديگه مجرد بمونين
  • نظر لطف شماست، ولي بنده اختيارم دست خودمه نه ديگران
  • اگه در اين سن بخواين ازدواج كنين دوست دارين شوهرتون چه خصوصيات اخلاقي داشته باشه؟ چند ساله باشه؟
  • براي من ايمان از هر چيزي مهم تره، بعد هم تحصيلات .كسيكه ايمان داره، همه چيز داره. در مورد سنش هم هميشه دوست داشتم شوهرم آدم پخته اي باشه و مسن تر از من
  • پنجاه شصت ساله چطوره؟
  • يه كم جوونه

زديم زير خنده

  • پنجاه شصت ساله كه نه ولي سي خوبه. شما چطور مهندس؟
  • من به زيبايي خيلي اهميت مي دم، بعد تميزي، بعد اخلاق ورفتار،بعد خونواده و تحصيلات، سنش مهم نيست البته هر چي جوونتر بهتر.
  • انشاءا..... به خواسته تون برسين
  • نه خانم، فعلا از اين دعاها نكنين، چون قصد ازدواج ندارم
  • اگه مادرتون سرحال بودن ، قطعا تا حالا نوه هم داشتن
  • باور كنين اگه روزي ازدواج كنم صرفا بخاطر همينه . بخاطر اينكه فرزند داشته باشم،يه وارث .بالاخره اين همه ثروت رو بايد به كسي بدم كه دوستش داشته باشم
  • اگه اينطوره كه اصلا ازدواج نكنين ، چون هم شما عذاب مي‌كشين هم خانمتون ، يه بچه بي سرپرست بيارين بزرگ كنين .ثواب هم مي برين زندگي بدون عشق يعني مرگ ، يعني تباهي
  • شايد هم اين كار رو كردم .مي دونين ، دخترهايي كه مامان براي من مي پسنديد همه زيبا، ازخودراضي،قرتي،متكبر ورقاص بودن. يه موقع ها فكر ميكنم بيماري مادر حكمتش اين بوده كه منو بدبخت نكنه
  • خدا عالمه .خب اجازه مرخصي مي فرمايين؟
  • افتخار بدين بريم دربند .يه ساعت ديگه با دوستان قرار داريم خوش مي گذره
  • ممنونم جاي من بين شما و دوستاتون نيست مهندس،خوش بگذره
  • بيايد بريم، نيمه شب شما رو به منزل مي رسونم
  • نه متشكرم ، خواهرم منتظره
  • تعارف مي كنين؟
  • نه چه تعارفي. واز جايم بلند شدم .با اجازه براي همه چيز ممنونم خدا نگهدار .

بلند شد و گفت : ما ممنونيم خانم، لطف كردين.خدانگهدار. وتا بيرون مرا بدرقه كرد.بعد در ماشين را باز كرد و يك بوق زد.

  • من خودم مي رم مهندس
  • ديگه چي خانم؟ اين موقع شب تنها كجا بريد؟
  • چه هواي خوبي!
  • بله ، اگه مي اومدين دربند هواي بهتري هم تنفس مي كردين
  • ممنونم انشاءا.... در فرصت ديگه اي

مدتي بعد مرتضي آمد .

  • مرتضي! خانم رو به منزلشون برسون

سوار شدم و خداحافظي كردم .مرتضي قد بلند و سبزه ، چشم و ابرو مشكي، با موهاي خوش حالت بود. پسر با شخصيتي بنظر مي آمد .از آينه نگاهي به من كرد وگفت: فكر مي كنين بتونين با اين خونواده كنار بيايين خانم؟

  • انشاءا.... آدمهاي خوبي هستن. آدم بايد قلق رفتار ديگران رو بدست بياره ، اونوقت خيلي راحت ميتونه باهاشون كنار بياد
  • بله، آقاي مهندس و مادرشون خيلي مهربونن
  • همينطوره شما درس نمي خونين آقا مرتضي؟
  • چرا خانم ، من سال آخر مهندسي صنايع غذايي هستم
  • جدا؟چه عالي!خوش بحال ثريا خانم و آقا نبي
  • وقتي ديپلم گرفتم جناب مهندس بهم گفتن اگه صنايع غذايي يا حسابداري بخونم منو تو شركتشون استخدام مي كنن .منم چسبيدم به درس و الحمدالـله موفق شدم .سال آخرم ، ديگه چيزي نمونده
  • انشاءا.... موفق باشين
  • مادرم از شما خيلي تعريف ميكنه و خيلي خوشحاله كه شما به اين خونه اومدين
  • ممنونم منم ثريا خانم رو خيلي دوست دارم
  • از خدا خواستم عمري بهم بده كه بتونم رحمتهاي پدر ومادرم رو جبران كنم
  • انشاءا.... عمري طولاني همراه سلامتي داشته باشين .آقا مرتضي روزي رو مي بينم كه كساني خدمت شما و خونواده شما رو مي كنن
  • اي خانم ، همينكه دستمون به دهنمون برسه كافيه ، اهل تجملات نيستيم .
  • چند سالتونه آقا مرتضي؟
  • بيست وشش سال.دير تصميم گرفتم درس بخونم وگرنه الان بايد شاغل باشم عوضش سربازيم رو رفتم
  • دير نشده نگران نباشين

پس از مدتي بخانه رسيدم

  • ماشاءا... چه باهوشين! با يه دفعه اومدن، خونه ما رو ياد گرفتين؟
  • شما ومنزلتون فراموش شدني نيستيد ، گيتي خانم . و از توي آينه نگاه قشنگي به من كرد
  • ممنونم شما لطف دارين، بفرمايين منزل
  • ممنون به خواهر سلام برسونين

تشكر وخداحافظي كردم .مرتضي ايستاد تا وارد منزل شدم، بعد رفت

گيسو در را باز كرد .

  • سلام خسته نباشي خانم دكتر
  • سلام گيسو جان ، تو هم همينطور
  • ممنون
  • چكار كردي تنهايي؟
  • تماشا كردن در وديوار، فكر كردن، غصه خوردن
  • تو اهل يه گوشه نشستن نيستي گيسو.راستش رو بگو
  • صبح يه سر رفتم پيش طاهره خانم. بعد از ظهر هم با نسرين رفتيم چند جا دنبال كار
  • دنبال كار براي چي؟ مهندس استخدامت كرده ديگه
  • فكر نكنم تو موندگار باشي
  • خدا رو چه ديدي،فعلا كه روزاي اول بخير گذشت
  • متين چطور آدميه؟
  • مردخوبيه سربه زير وزيرك، دقيق ومحتاط،مهربان،ولي جدي و با جذبه
  • ازش خوشت مياد؟
  • اين ديگه چه سواليه گيسو؟
  • همينطوري، آخه تو از اين تيپ آدمها خوشت مياد
  • نمي دونم،شايد! چرا تا حالا بيدار موندي؟
  • خب دلم برات تنگ شده بود
  • منم همينطور. ميخواستم بهت تلفن كنم ، ولي روم نشد
  • مسئله اي نيست چند روز اول من بهت زنگ ميزنم چيزي ميخوري برات بيارم؟
  • نه ميل ندارم.خسته‌م.ميخوام بخوابم. از بس با پرستيژ رفتار كردم بدنم درد گرفته
  • برو بگير بخواب

لباسم را عوض كردم،مسواك زدم و بعد از كمي صحبت با گيسو به اتاق خوابم رفتم و روي تخت ولو شدم .بي اختيار به متين فكر ميكردم. نكنه از او خوشم اومده؟ولي نه، اون به درد من نمي خوره، ميخواد بخاطر بچه ازدواج كنه! چه فكر احمقانه اي! خدايا الناز كيه ، چه شكليه؟ الان با مهندس رفتن دربند و دارن صفا مي كنن. چرا از من هم دعوت ميكرد؟ لولوي سرِ خرمن مي خواست؟

****************************

  • گيتي  بلند شو. ساعت هشت شد . ميخواي خرخره‌تو بجوه؟

پريدم و بساعت نگاه كردم .دستم را روي قلبم گذاشتم وگفتم: خدا ذليلت نكنه گيسو، ترسيدم!ساعت يك ربع به هفته ، ميگي هشته؟ داشتم خوابهاي خوب مي ديدم

  • معلومه خيلي جذبه داره ها! حالا چه خوابي ديدي؟
  • مامان رو خواب مي ديدم .سرحال بود .انگار خانم متين هم بود. با مادر حرف مي زد
  • چي مي گفت؟
  • نذاشتي ديگه !
  • نكنه خانم متين رو ميخواي بفرستي اون دنيا پيش مامان
  • تو خواب تو هم بودي گيسو
  • چي كار ميكردم؟
  • داشتي سفره پهن ميكردي
  • آره ديگه ، ما يكسره در حال كلفتي هستيم .تو خواب هم كارها رو گردن من مي اندازي، بدجنس!

بلند شدم مسواك زدم .صبحانه خورديم .شلوار لي و پليور آبي نيلي پوشيدم .گيسو موهايم را تيغ ماهي بافت وگفت: مردم ميخوان دلبري كنن موهاشونو افشون مي كنن، تو مي بندي؟

  • آخه عشقم اينطوري دوست داره
  • پس بالاخره دونستي دوستش داري يا نه؟
  • ولم كن گيسو، باز شروع كردي.
  • پس فردا نياي بگي گيسو دوستش دارم كمكم كن ها!

با برس آرام زدم تو سر گيسو وگفتم: نه ميگم بيا منو بكش كه راحت بشم. خب من رفتم .كاري نداري؟

  • نه بسلامت
  • گودباي آبجي
  • خارجي ودهاتي رو باهم قاتي كردي از تاثيرات عشقه؟
  • چه كنيم ديگه ، عاشقيم .راستي به طاهره خانم زنگ بزن كه به زري خانم بسپاره يه وقت بروز ندن كه پدر زنده‌س بگو به ثريا هم سفارش كنه
  • باشه دروغگو خانم ، مي گم بگه پدرمون مرده
  • يه دروغ گفتم توش موندم گيسو .كاش نمي گفتم
  • هميشه كه نميشه صادقانه رفت جلو
  • خداحافظ
  • بسلامت

با لبخند از منزل خارج شدم .بسم اللهي گفتم و راهي شدم .بمنزل متين كع رسيدم، تو پله ها مهندس را ديدم كه پايين مي آمد ، كت وشلوار كرم ، پيراهن قهوه اي وكراوات شيري قهوه اي، كيفش را به آن دستش داد

  • سلام مهندس صبح بخير
  • سلام خانم رادمنش ، صبح شما هم بخير

و تغيير مسير داد و با من بالا آمد

  • مادرم صبحونه خوردن ولي داروهاشون رو شما بدين
  • حالا شدين فرزند صالح .البته اگه ايشون رو بوسيده باشين كه ديگه جاتون تو بهشته.

سري تكان داد ولبخند زد وگفت: پس حتما جام طبقه اول بهشته ، چون ايشون رو بوسيدم ، هم با هم صبحونه خورديم

  • خيلي عاليه خوشحالم كردين .ديشب خوش گذشت؟
  • جدا جاتون خالي بود .اونجا يادتون بودم

نگاهي با خجالت به او انداختم و تشكر كردم .در زذيم ووارد اتاق مادر شديم

  • سلام مادر جون .صبحتون بخير

با لبخند و نگاه عميقي از من پذيرايي كرد .جلو رفتم او را بوسيدم .او هم مرا بوسيد

  • اين يكي دو روز اينجا بوسه بارون شده

با خنده گفتم : مگه بده مهندس؟

  • نه خانم كاش همه بارونها ، بارون بوسه باشه ، نه بدبختي . با من كاري ندارين؟
  • نه بفرمايين
  • خداحافظ
  • خدانگهدار

مادر لبخند زد.

  • خب مادرجون حالتون چطوره؟ اجازه بدين كمي پنجره رو باز كنم كه هواي خوب بيرون رو تنفس كنين

داروهاي مادر را دادم، پنجره را بستم و بعد خواندن كتاب را از سر گرفتيم صفورا آمد ملحفه ها را عوض كرد و رفت

يكساعت بعد به مادر گفتم : مادرجون ؟ نگاهم كرد

  • شما رنگ مو تو منزل دارين؟

مادر بلند شد بطرف كشو ميز توالتش رفت و با دو سه تا جعبه رنگ مو برگشت

  • چه عالي!قهوه ايه. اين رنگها رو خيلي وقته دارين؟

دو انگشتش را به من نشان داد

  • دو ساله؟ شايد فاسد شده باشن. ولي فكر نمي كنم .حالا امتحان مي كنيم اگه رنگ نگرفت مي ريم مي خريم .

مادر هنوز نمي دانست من رنگ مو را براي كي ميخواهم

گفتم: ميخوام موهاي شما رو رنگ كنم

مثل اينكه بدش نيامد. اجازه مي دين؟

لبخند رضايت بر لبانش نشست .پس من برم از ثريا خانم پلاستيك بگيرم و بيام .

پايين كه رفتم ديدم دو نفر براي رنگ كردن در و پنجره ها آمده اند و ميخواهند كار را شروع كنند .با خودم گفتم امروز همه رنگ كاري دارند .وقتي برگشتم مادر يك كيسه روي ميز گذاشته بود. آنرا باز كردم .لوازم كامل رنگ مو در آن بود، كلاه، فرچه، اكسيدان وشانه هاي مختلف

خلاصه موهاي مادر را رنگ كردم .صفورا و محبوبه و ثريا هم آمده بودند تماشا ميكردند .انگار آرايشگاه باز كرده بودم .گفتم: اگه خواستين من حاضرم موهاي شما رو هم رنگ كنم ، بي تعارف مي گم

تشكر كردند

مادر سرش را شست وخشك كرد .موهايش را سشوار كشيدم رنگ قشنگي از آب در آمده بود. قهوه اي طلايي متوسط.خودش خيلي خوشش آمده بود ومرتب به موهايش دست مي كشيد و در آينه خودش را تماشا ميكرد .معلوم بود در اين زمينه حرفه اي است. لباسش را هم عوض كرد.كمي رژ و ريمل براي مادر زدم و حسابي ترگل ورگل شد ثريا آمد وگفت: به به،ماشاءا....! خانم شد مثل همون موقع ها .دستتون درد نكنه گيتي خانم

  • خواهش ميكنم من كاري نكردم .مادرجون خودش زيباست
  • ناهار رو بياريم؟
  • نه ثريا خانم.صبر مي كنيم آقاي مهندس هم تشريف بيارن.

به اتاقم رفتم ، كمي وضعم را مرتب كردم و تا صداي بوق ماشين مهندس را شنيدم به اتاق خانم متين رفتم تا با هم برويم پايين .دلم ميخواست ببينم عكس العمل مهندس نسبت به مادرش چيست .از پله ها پايين رفتيم و در سالن نشيمن روي مبل نشستيم .مادر پشتش به در ورودي سالن بود مهندس وارد سالن شد .جلو رفتم و سلام كردم :سلام مهندس خسته نباشين

  • سلام خانم ممنونم بعد وقتي خانمي را ديد كه موهاي قهوه اس طلايي بلند و سشوار كشيده اي داشت ، آهسته پرسيد: مهمون داريم؟
  • مهمون كه نيستن ، صاحبخونه اند

به مادر سپرده بودم كه برنگردد و نگاه نكند تا كمي سربه سر پسرش بگذاريم . مهندس با تعجب جلو رفت .

كنار خانم متين كه رسيد گفت : سلام خانم .

مادرجون برگشت و به مهندس نگاه كرد و لبخند زد و سرش را براي جواب تكان داد. قيافه متين ديدني بود . من و ثريا از خنده غش كرده بوديم .كم كم قيافه بهت زده اش خندان شد و گفت : ماشاءا....!مامان شمايين؟ من فكر كردم مهمون داريم ، خيلي قشنگ شدين، چقدر فرق كردين . شماها هم كه به ريش من ساده مي خندين .خانم رادمنش، جدا خيلي شيطونيد .

با لبخند بطرف آنها آمدم و روي مبل نشستم .مهندس هم روي مبل نشست وگفت: درست مثل اون موقع ها شدين مامان .حتما اين هنر خانم رادمنشه

  • اختيار داريت
  • خيلي ممنون ، آرايشگر ماهري هستين
  • مادرجون خودشون زيبا هستن
  • نه، مثل اينكه واقعا مي خواين ما رو به اصلمون برگردونين
  • انشاءا....
  • من برم دست و صورتم رو بشورم .لباسهام رو عوض كنم ، بيام ناهار بخورم كه خيلي گرسنه هستم
  • بله، عجله كنين، چون ما هم خيلي گرسنه ايم مهندس
  • شما هم غذا نخوردين؟
  • نخير، منتظر شما بوديم
  • ممنونم الان ميام

مشغول صرف غذا بوديم كه به من گفت: رنگ پليورتون خيلي قشنگه ، خانم رادمنش.

  • چشماتون قشنگ مي بينه
  • به درد اتاق من ميخوره

زديم زير خنده پرسيد: خودتون موهاتون رو بافتين؟

  • گاهي اوقات آرايشگرها هم نياز به آرايشگر دارن، مهندس
  • آرايشگر شما كي بوده كه انقدر ماهر بوده؟
  • هم سلوليم ، گيسو
  • بهتون مياد، بزنم به تخته كه چشم نخورين
  • ممنونم
  • حالا تا چند روزي بوي رنگ مياد .وامصيبتا!
  • عوضش قشنگ و تميز ميشه .درو پنجره هاي سفيد اين خونه رو دلبازتر مي كنه.
  • بله همينطوره

غذا را صرف كرديم و كمي در سالن نشستيم و بعد براي استراحت به اتقهايمان رفتيم . عصر كه مهندس بيرون رفت ، كاست شادي را داخل ضبط صوت گذاشتم .خودم كه رقصم گرفته بود ، خانم متين را نمي دانم . ولي افسوس كه خجالت مي كشيدم بلند شوم برقصم .ثريا خانم وارد سالن شد تا بساط پذيرايي را جمع كند كه گفت: آخيش خانم، خدا خيرتون بده ! دلشادمون كردين مدتهاست تو اين خونه از اين آهنگها نشنيديم

بهتر ديدم يقه ثريا خانم را بگيرم ، گفتم: پس خواهش ميكنم كمي برامون برقصين

  • اوا، خدامرگم بده ! من با اين سن وسال برقصم
  • مگه چه عيبي داره؟
  • شما خودتون بلند شين برقصين ، ما فيض ببريم

با اينكه خيلي دلم مي خواست گفتم: اول شما، حق تقدم با بزرگترهاست

  • رقص ما جوونهاست، گيتي خانم بلند شين

صداي شاد موسيقي محبوبه خانم را هم به سالن كشيد

  • محبوبه خانم افتخار بدين
  • من؟اوا! خاك عالم! و با دست تو صورتش زد
  • بيايين وسط، آهنگ تموم شد
  • من بلد نيستم
  • مگه مي شه كسي رقص بلد نباشه
  • آخه جلو خانم خوب نيست
  • ايشون ناراحت نمي شن. مگه نه مادرجون؟

مادر با لبخند سر تكان داد و با دست به محبوبه تعارف كرد كه وسط بيايد .بالاخره محبوبه خانم وسط آمد. حالا بايد يكي را پيدا ميكرديم كه خانم را بنشاند .ثريا وصفورا را هم رقصيدند .كم كم خودم هم بلند شدم و رقصيدم و مادر را هم بلند كردم .آرام و زيبا مي رقصيد .خلاصه ساعت شادي را ترتيب داديم و روحيه ما عوض شد كه ناگهان مهندس وارد شد و با تعجب به ما چشم دوخت .از خجالت مرديم و زنده شديم .آنقدر صداي ضبط صوت را بلند كرده بوديم كه صداي ماشينش را نشنيديم . اصلا فكر نميكردم به اين زودي برگردد.مهندس با لبخند به يك يك ما نگاه ميكرد كه حالا هركدام گوشه اي ايستاده بوديم .نمي دانم از شدت فعاليت بود يا خجالت كه آنقدر سرخ شده بودند وعرق كرده بودند .خيلي خودم را كنترل كردم كه نخندم ، ولي نتوانستم .مادرجون آرام وخونسرد رفت روي صندلي نشست .من هم خواستم بروم بالا كه گفت: ادامه بدين چرا متوقف كردين؟ به او قشنگي داشتين مي رقصيدين ، خانم رادمنش!

  • يه ساعتي بود مي رقصيديم .ديگه كافيه مهندس .ببخشيد با اجازه و با لبخند بالا رفتم تا چند پله با نگاهش مرا بدرقه كرد شنيدم به مادر مي گفت: كاش قايم مي شدم .برم به آقا نبي بگم كلاهش رو بذاره بالاتر . و زد زير خنده

يك ساعت بعد شام را صرف كرديم و آخرشب هم دوباره با مرتضي بمنزل برگشتم

****************************

شش روز است كه در منزل متين استخدام شده ام.از كارم راضي ام.احساس مي كنم مادر روحيه بهتري دارد .خودش جلو آينه مي رود و به سر وصورتش مي رسد پزشكش كه به ديدنش آمد گفت همينطور پيش بره به زودي داروهاي مادر را كم مي كند .البته اگر همينطور پيش برود .امروز ميخواهم با مهندس راجع به خواسته دومم صحبت كنم .

بعد از ناهر وقتي مادر به اتاقش رفت ، پيش مهندس رفتم وگفتم: آقاي مهندس وقت دارين؟

  • بله بفرمايين
  • ممنونم
  • ميخوام درخواست دومم رو بگم
  • امر بفرمايين. ما شش روزه منتظريم
  • ميخوام محبت كنين رنگ پرده و مبلمان وموكت اتاق مادر رو عوض كنين

مثل ترقه پريد وگفت: بله خانم؟

  • ببخشيد، مثل اينكه شوك شديدي بود
  • آخه انتظار هرچيزي رو داشتم جز اين. حالا ميتونم بپرسم براي چي؟
  • رنگ قرمز براي اعصاب خوب نيست .روز اول متوجه شدم مادر رنگ سبز دوست دارن .اينه كه ميخوام تنوعي ايجاد كنم
  • ولي مادر خودش اون رنگ رو انتخاب كرده .
  • اون رنگ مربوط به دوسال پيشه كه مادر بقول شما شاد وسرزنده بودن نه حالا كه نياز به آرامش دارن
  • حرف شما درست ولي اگه اينكار رو كرديم و تاثيري در روحيه مادر نكرد چي؟
  • مطمئنم موثره
  • ببينيد خانم رادمنش ، بنظر من مادر رو بايد بحال خودش رها كنين و بيشتر از اين با اعصابش بازي نكنين
  • منظورتون اينه كه تا حالا هرچه كردم به ضرر مادرتون بوده؟
  • نخير روحيه مادر بهتره .اما خودتون رو زياد اذيت نكنين . فقط كارهاي عادي روزمره اش رو براش انجام بدين .اينكار هاي شما بي فايده‌س. بهترين پزشكهاي متخصص مادر رو تحت نظر داشتن ، نتونستن كاري بكنن .اونوقت شما با چهارسال تحصيل در رشته روانشناسي مي خواين مادر رو مداوا كنين؟
  • اگه براي هزينه‌شه، از حقوق من كم كنين

نگاه گله مندي به من كرد . سيگاري روشن كرد و گفت: فكر كردين هزينه مبلمان و موكت و پرده براي من رقمي‌يه؟ اون مبلغ، پول توجيبي منه

  • اگه ميخواين منم بمونم بايد كارهايي رو كه مي گم انجام بدين. اگر هم نمي خواين كه من از فردا صبح نميام .
  • خودتون مي دونين ، من كه دوست دارم شما به كارتون ادامه بدين
  • پس تو ذوقم نزنين ومخالفت نكنين. اگه من مسئوليت مادر شما رو بر عهده دارم بايد به هدفم برسم. اگر هم براتون زحمته ، شما فقط به من اجازه بدين بقيه‌ش با خودم.
  • شما ملحفه ها رو تغيير دادين چه تاثيري داشت؟ گلدون روي ميز رو پر از گل كردين چه تاثيري داشت؟ موهاي مادر رو رنگ كردين، زدين ، رقصيدين چه فايده اي داشت ؟
  • موثر بوده
  • من كه احساس نمي كنم
  • واقعا تغييرات رو حس نمي كنين؟
  • اگه مادرم با من حرف زد مي فهمم موثر بوده. مادر فقط از تنهايي در اومده وخوشحاله
  • پس كاري رو كه خواستم انجام نمي دين؟

دستي با كلافگي به موهايش كشيد وگفت: باشه ترتيبش رو مي دم، خانم

  • ممنونم يه خواهش ديگه!

فقط نگاهم كرد.

  • نه بگذريم
  • حرفتون رو بزنين
  • والـله از نگاهتون ترسيدم اين بار حتما سرم رو مي برين
  • يزيد كه نيستم خانم
  • ميخوام خواهش كنم اجازه بدين عصر خودم برم رنگ پرده رو انتخاب كنم .شما متناسب با اون موكت ومبلمان رو تهيه كنين
  • نيازي نيست شما به زحمت بيفتين .بگيد چه رنگي مي خواين من ترتيبش رو مي دم
  • گفتم ميخوام خودم برم

دو دستش را به علامت اصلا به من چه بالا آورد وگفت: خودتون بريد.

  • و ميخواهم مادرجون رو هم ببرم . و زير چشمي نگاهش كردم

پاهايش را با كلافگي كنار هم جفت كرد وگفت: چكار مي كنيد؟

  • ميخوام مادر رو ببرم. هم حال و هواشون عوض شه و هم خودشون انتخاب كنن
  • خانم تو رو خدا ول كنين. شما دارين زيادي احساسات بخرج مي دين، انقدر شلوغش نكنين
  • خب چرا اين همه هزينه كنبم اونوقت باب ميل مادر نباشه؟
  • مي گم كاتالوگ بيارن اينجا خوبه؟
  • نه
  • خانم عزيز، مادر من دوساله پاشو از خونه بيرون نذاشته .متوجه هستين يا نه؟
  • خب حالا مي ذاره .اينكه مسئله اي نيست روحيه‌ش هم عوض ميشه
  • روحيه،روحيه ديگه حالم داره به هم ميخوره
  • شما هيچ متوجه شدين روحيه خودتون هم بهتر شده اين رو من نمي گم اهل خونه مي گن.
  • حتما منظورتون اينه كه از بركت وجود شماست
  • نخير، منظورم اينه كه در اثر برقراري ارتباط با مادرتون روحيه تون بهتر شده منظورم چيزي كه شما گفتين نبود .

سكوت كرد .سيگارش را خاموش كرد .بطرف پنجره رفت، دستي داخل موهايش كشيد بعد دو دستش را داخل جيبش كرد

از رفتار وگفتارش ناراحت شدم. طوري برخورد ميكرد كه انگار براي خودم اين چيزها را ميخواهم .آرام بدون اينكه متوجه بشود بسمت پله ها رفتم .آنقدر در فكر بود كه اصلا متوجه من نشد .

با اتاقم رفتم وعصبي روي مبل نشستم .شيطان مي گفت جل وپلاسم را جمع كنم و بروم .بخودم لعنت فرستادم كه چرا اين تقاضاها را از او كرده ام كه چند ضربه به در خورد

  • بفرمايين در بازه .

تا ديدمش از جا پريدم. با جذبه آمد داخل وگفت: ببينيد خانم رادمنش، ميتونين با مادر برين ولي اگه اتفاقي براي مادر بيفته از چشم شما مي بينم . در ضمن اگه تجويزهاي شما تا سرماه جواب نده اينجا رو ترك مي كنين، چون نه هر روز حوصله بحث كردن دارم ، نه حوصله ناز كشيدن و انجام فرمايشات شما رو . خودم هزارتا گرفتاري دارم خانم. و عصباني در را بست و رفت .

چه بد اخلاق! ترسيدم بابا! ولي معلومه كه طاقت قهر ونازم رو نداري! خوش بحال كسي كه زن تو بشه .جگر طلا ! چرا مي گي بدبخت ميشه ، بنظر من كه خيلي هم خوشبخت ميشه!

admin بازدید : 1066 1392/06/08 نظرات (0)

ساعت چهار و نيم بيدار شدم. نيمساعت سه ربعي خودم را با ديدن وسايل اتاق وكشوها و تلويزيون سرگرم كردم و ساعت 5 به اتاق خانم متين رفتم . روي مبل نشسته بود و كتاب ميخواند .

  • سلام مادر جون عصرتون بخير

سرش را تكان داد و از جا حركت كرد.

  • راحت باشين به كجا رسيدين؟ و كنارش نشستم . به به! تند تند مي خونين ماشاءا... خوب خوابيدين؟ خب، حالا ميايين بريم پايين؟ بلند شيد بريم ديگه . مادر جون خودتون رو تو اين اتاق حبس نكنين.

مادر بلند شد.با هم پايين آمديم ووارد سالن نشيمن شديم .ثريا برايمان دو فنجان چاي آورد .تلويزيون نگاه ميكرديم كه مهندس از پله ها پايين آمد

  • سلام ! عصر بخير

به احترامش از جا بلند شدم و سلام كردم

  • بفرمايين خانم راحت باشين .

از پشت بطرف مادرش خم شد. گونه اش را بوسيد وگفت: مامان جان چطوري؟

مادرجون نگاهي با تعجب به پسرش كرد . متين گفت: تعجب كردي مامان؟ يعني ما بلد نيستيم مادر خوبمون رو ببوسيم سر عقل اومدم ديگه .وقتي شما افتخار دادين تشريف آوردين پايين، من هم شما رو مي بوسم خاك پاتون هم هستم . و روي مبل نشست و به من لبخند زد . چه خواب خوبي كردم

  • محبت كردن آرامش مياره مهندس
  • بله خانم، حق با شماست خواب بهشت هم ديدم
  • سلام‌‌ آقا عصر بخير
  • سلام ثريا ممنونم
  • بفرمايين . جلوي مهندس خم شد تا او چاي بردارد
  • كسي برام زنگ نزد؟
  • نيمساعت پيش الناز خانم تماس گرفتن گفتم استراحت مي كنين
  • باشه باهاشون تماس ميگيرم

الناز خانم ديگه كيه؟ من آدم حسودي نيستم ، ولي نمي دونم چرا يه دفعه يه طوري شدم پس حتما بوسه ها رو براي الناز نگهداشته و ذخيره ميكنه اي خوش به سعادتت الناز خانم!

  • ثريا؟
  • بله!
  • به آقا نبي بگو يه نقاش بياره در بيرون رو رنگ كنه
  • چه رنگ آقا؟
  • مشكي خوبه
  • چشم
  • ببخشين مهندس ، چرا مشكي ؟ بهتر نيست اين خونه زيبا در و پنجره هاي زيبا داشته باشه؟
  • مشكي شيك تر نيست؟
  • چرا، مشكي رنگ شيكيه ، اما سفيد آرامتر و زيباتره . در ضمن به ساختمون شما سفيد بيشتر مياد

در حاليكه فنجان چاي را از روي ميز كنارش بر مي داشت گفت: شما چه رنگي دوست دارين خانم روانشناس؟

  • سفيد و سبز . شما چطور؟
  • من سياه رو دوست دارم
  • فكر نمي كنم مهندس
  • فكر مي كنين چه رنگي مورد علاقه منه ؟
  • آبي از روشن تا سيرش كه سرمه اي باشه

فنجان را كنار لبش نگهداشت . تعجب كرده بود . ادامه دادم : البته مشكي رو هم دوست دارين ، ولي آبي رنگ دلخواه شماست

  • از كجا فهميدين خانم رادمنش؟
  • از اتاقتون . شما روحيه آرومي دارين . از رنگبندي اتاقتون لذت بردم . واقعا زيباست .

خنده اي كرد و چايي اش را نوشيد . ثريا با ظرف كريستال پر از ميوه وارد

  • ثريا به آقا نبي بگو نرده هاي بيرون و پنجره ها رو رنگ سفيد بزنه
  • مي بخشين شما برنامه خودتون رو اجرا كنين من فقط پيشنهاد دادم
  • پيشنهاد بجايي بود ، ما هم اجرا مي كنيم . بد نيست تنوعي بشه

مادر جون لبخند زد.

يك پرتقال پوست كندم و خوردم . مهندس پرسيد: با خواهرتون صحبت كردين؟

  • بله
  • نظرشون چي بود؟
  • ايشون كه از خداشونه ، اما بايد صبر كنيم
  • من كه گفتم كار شما به كار ايشون مربوط نمي شه
  • با اينحال بهتره صبر كنيم
  • اونوقت ممكنه ما يكي ديگه رو استخدام كنيم
  • ماهم خدا رو داريم ، مي گيم حتما مصلحت نبوده يا قسمت نبوده

نگاهي طولاني به من كرد. لبخند زد بعد پرتقالش را برداشت پوست كند . سپس پوستها را خيلي سريع درون بشقابي ديگر با چاقو بحالت گل دور هم چيد و آنرا روي ميز گذاشت! از اين كارش خنده ام گرفت برايم جالب و ديدني بود

  • خانم رادمنش ؟ از ديد روانكاوي، اين كار من رو چي معني مي كنين؟ و به گلي كه كاشته بود اشاره كرد : منظورم پوست پرتقاله

با لبخند به مادرجون نگاه كردم .لبخند به لب داشت و مرا نگاه ميكرد گفتم: يك نوع شكرگزاري

  • شكرگزاري؟!
  • نمي دونم تا حالا براتون پيش اومده بشقابي حلوا يا كاسه اي شله‌زرد يا يه چيز خوردني از كسي هديه بگيرين ؟

كمي فكر كرد و گفت : شخصا نخير

  • يعني تا حالا نشده يه دوست براتون يه ظرف خوردني بياره و ازش تشكر كنين؟
  • خب چرا، تو شركت دوستان گاهي تخمه ، شكلات تو ظرفي مي ريزن و روي ميز مي ذارن . يه بار هم شركت طبقه پايين ما به مناسبت سالگرد تاسيس ، يه ظرف پر از شيرينيِ تر برامون آورد
  • خب شما چطور تشكر كردين؟
  • راستش، من هم چند شاخه گل از سبد گلي كه دوستم برام آورده بود چيدم و تو ظرف شيريني گذاشتم و برگردوندم . بعد هم از مستخدم شركت خواستم سبد گلي تهيه كنه و از طرف من و پرسنل تقديمشون كنه
  • و حالا شما هم به پاس تشكر از خداي مهربون كه چنين پرتقال خوشمزه‌اي براتون آفريده همينطور ثريا خانم كه زحمت كشيدن و ميوه آوردن، اين گل رو درست كردين و توظرف گذاشتين اين روانكاوي بنده است .البته شايد خودتون ظاهرا چنين قصدي نداشتين ، ولي ذاتا در وجودتون بوده و خواستين يه جوري محبت رو جبران كنين .

صداي كف زدن خانم متين، من و مهندس را به تعجب واداشت، مهندس نگاهي با ناباوري به من انداخت ، بعد نگاهش تبديل به تحشين شد وگفت : شما دختر عاقل و باهوشي هستين جدا لذت بردم

  • نظر لطف شماست
  • مامان مي بينين اين بار چه پرستاري براتون پيدا كردم .

لبخند زد و من هم تشكر كردم . تصميم گرفتم به اتاقم بروم كه مهندس مخالفت كرد: مي خواين تنها برين بالا چكار؟

  • ميخوام شما و مادر راحت باشين
  • ما راحتيم، بفرمايين خواهش مي كنم ! ترسيدم ، نكنه حرف بدي زدم
  • اختيار دارين

بعد از كمي صحبت مادر جون قصد رفتن كرد. بلند شدم تا او را همراهي كنم . روي پله ها بوديم كه مهندس گفت: خانم رادمنش گويا مي خواستين صحبت كنين من منتظرتونم

  • در اون موضوع به تفاهم رسيديم آقاي مهندس، ديگه لارم نمي دونم . ولي در مورد موضوع ديگه اي ميخوام باهاتون صحبت كنم
  • پس منتظرم

خانم متين را به اتاقش بردم و به سالن برگشتم

  • خب امرتون ؟
  • مي خواستم خواهش كنم دستور بفرمايين ملحفه هاي متنوع تهيه كنند
  • ملحفه هاي متنوع؟! زنگ تلفن بلند شد و ثريا آمد گوشي را برداشت

ثريا گفت: ببخشيد كلامتون رو قطع كردم گيتي خانم

  • خواهش مي كنم
  • الناز خانم پاي تلفن هستن آقا

در دل گفتم كه اين الناز امروز ول كن نيست . الناز خانم! الناز خانم!

مهندس گفت : ببخشيد خانم.

  • راحت باشين . و رفت گوشي را از ثريا گرفت .
  • سلام الناز خانم ........ ممنونم شما خوبيد؟ .............خونواده چطورن؟..............بله شرمنده م بهم گفتن اتفاقي افتاده ؟............... شما لطف دارين ، هميشه احوال ما رو مي پرسين كوتاهي از بنده‌س .............. من گرفتارم ، خرده نگيرين .......... جانم .............. امشب بريم دربند؟.......... چه ساعتي؟

بلند شدم از سالن بيرون برم تا راحتتر صحبت كند كه رو به من كرد و گفت: خانم رادمنش تشريف داشته باشين، من راحتم . و اشاره كرد كه بنشينم دوباره نشستم

  • مهمون كه چه عرض كنم، صاحبخونه اند . خب نگفتين چه ساعتي......... ساعت 12 شب؟ نميشه به پنج شنبه موكولش كنين؟ اين هفته شمال نمي رم ........ آه ، پس قرار قبلي گذاشتين؟............... باشه موردي نداره ، من ساعت 12 ميام دنبالتون با هم بريم . الميرا خانم هم ميان ؟......... باشه منتظرم باشين ............ اختيار دارين . مقصر منم كه فراموش كردم تماس بگيرم ........... قربان شما ، خوشحال شدم . سلام برسونين ........... خدانگهدار.

و گوشي را گذاشت . حسادت به دلم چنگ انداخته بود . چرا؟ نمي دانم

  • خيلي معذرت ميخوام خانم رادمنش
  • خواهش ميكنم

روي مبل نزديكتر به من نشست و گفت: خب، مي گفتين !

  • گويا ملحفه ها روزي يكبار عوض ميشه و همه سفيدن ، من خواستم روزي دوبار عوض بشه و هر بار رنگهاي متنوع داشته باشه . اينه كه در صورت موافقت ملحفه رنگي تهيه بفرمايين
  • ملحفه سفيد اشكالي داره؟
  • آدم رو ياد بيمارستان و بيماري مي ندازه .

لبخند ظريفي زد و با انگشت پيشاني اش را كمي خاراند و گفت: باشه، حرفي نيست . اين رو هم در دانشگاه ياد گرفتين؟

  • نخير احساسم بهم ميگه
  • خب ، امر ديگه؟
  • اون باشه بعد ، ميترسم باز كنايه بزنيد. چون يه كم گرون‌تر و اساسي‌تره
  • شما خيلي حساسيد . بگيد خواهش ميكنم
  • حالا نه يه وقت ديگه
  • باشه اصرار نمي كنم
  • راستي خواستم بخاطر اينكه سر ميز با مادرتون غذا خوردم و اينجا نشستم عذرخواهي كنم قصد جسارت ندارم ، خواستم مادر از تنهايي بيرون بيان و حال و هواشون عوض بشه
  • اختياردارين اين چه فرمايشيه .اتفاقا خيلي خوشحال شدم . امروز روز متفاوتي براي من و مادر بود
  • اميدوارم
  • چطور همچين فكر كردين؟
  • گفتم شايد درست نباشه يه پرستار كنار شما بشينه ، غذا بخوره
  • مگه ما شاهزاده ايم ، خانم ؟
  • در هر صورت ، فكر نكنين قصد سوء استفاده دارم
  • نه خانم، چنين فكري نمي كنم . شما بايد هميشه كنار مادرم باشين . پس بايد راحت باشين اينجا منزل خود شماست
  • متشكرم
  • ميتونم بپرسم مادر شما چرا فوت كردن؟
  • سكته مغزي كردن.
  • متاسفم، وپدرتون؟
  • ايشون هم از غصه دق كرد. تو دلم گفتم دور از جون
  • فاصله مرگ مادر و پدرتون چقدر بود؟
  • شش ماه
  • همدردي منوبپذيرين . دركتون مي كنم .خيلي سخته . من كه فقط يكي رو از دست دادم هنوز نتونستم بپذيرم واي بحال شما
  • شما هم دو نفر از دست دادين :خواهرتون و پدرتون

سرش را پايين انداخت و نفسي بيرون داد وگفت: منظورم والدين بود . در هر صورت همدرديم

او چه مي دانست كه من برادرم را هم از دست داده ام .آره واقعا همدرديم . قدر مادرتون رو بدونين مهندس متين .بي مادري سختتر از بي پدريه

  • فكر كردين نمي دونم؟
  • شايد قلبا بدونين ، ولي عملتون اينو نميگه
  • نه خانم من عاشق مادرم هستم
  • پس اينو نشون بدين
  • دادم ديگه
  • اميدوارم دائمي باشه . حتي وقتي من از اينجا رفتم .
  • من اين چيزها رو موثر نمي دونم ، ولي براي اينكه در كار شما خللي وارد نشه به حرفهاتون گوش ميكنم .تصميم گرفتم اين بار من مطيع پرستار مادرم باشم .نميخوام روزي كه از اينجا مي رين، كه مطمئنم اون روز دور نيست بگيد كمكتون نكردم
  • از حالا دارين بيرونم مي كنين؟
  • اختيار دارين . ديدين كه صبح بخاطر اينكه بمونين ازتون پوزش خواستم اين كار اصولا از من بعيده
  • ممنونم
  • هنوز نمي خواين كاردومتون رو بگين
  • نه اون باشه يعد. راستي من اجازه دارم از وسايل اينجا استفاده كنم؟ از كتابخونه،ضبط صوت....
  • البته گفتم كه اينجا منزل شماست
  • ممنونم واسه خودم نميخوام واسه مادر ميخوام
  • مادر اهي موسيقي بود، اما ديگه نيست.خودتون رو عذاب ندين
  • من افراد اين رو به اصلشون بر مي گردونم

در حاليكه سيگاري روشن ميكرد لبخندي زد وگفت: پس فرشته نجات استخدام كردم؟!

  • شايد خدا منو وسيله كرده تا خودش رو بشما يادآوري كنه
  • من كه حالم خوبه خانم، شما به مادر برسين
  • اتفاقا بنظر من مادر حالشون خوبه
  • يعني بنده حالم خرابه؟
  • شما اون چيزي نيستين كه نشون مي دين . دارين تظاهر مي كنين، يا شايد هم يه نوع لجبازي با خود يا فرار از واقعيتهاست
  • باز روانشناسي؟همون زير ديپلم استخدام ميركدم بهتر بود

لبخند زديم

  • حالا چي شد كه اينطور فكر مي كنين؟
  • بيشتر از هرچيز ، از رنگ آميزي اتاقتون فهميدم . همينطور از قاب عكس خودتون، مادرتون و پدرتون كه سه نفري كنار هم ايستادين .از چهره تون مي شه فهميد آدم خوش قلب و مهربوني هستين.
  • پس به اتاق منم رفتين؟
  • داخل نرفتم ، فقط دو قدم وارد شدم
  • خوبه

لبخند زد و دود سيگارش را بيرون داد.

  • شما سيگار نمي كشين ؟
  • مي خواين منو مثل خودتون سيگاري كنين كه ديگه راحت باشين ؟
  • شما كه گفتين دوست دارين مرد باشين؟
  • ولي نه بجاي شما
  • مگه من مشكلي دارم خانم؟
  • دوتا مشكل ، يكي اينكه محبتتون رو نشون نمي دين . دوم اينكه من از سيگار خوشم نمياد ، همونطور كه شما از زنها خوشتون نمياد
  • ولي من از بعضي زنها خوشم مياد
  • ولي من از بعضي سيگارها خوشم نمياد

با لبخندي عميق سيگارش را خاموش كرد و گفت: خيلي دوست داشتم سيگار رو ترك ميكردم، ولي شديدا بهش وابسته‌م.

  • از نظر من مسئله اي نيست ، ولي براي سلامتي شما مسئله سازه
  • سلامتي من براي شما مهمه؟
  • خب البته!چرا مهم نباشه؟

لحظه اي در عمق چشمهايم خيره شد و پرسيد: چرا؟ ه دليل كنايه‌هام يا توهين‌هام؟ يا شايد هم بي محبتي‌ام ؟

  • هم يه حس انسان دوستانه و هم اينكه وجودتون و سلامتي تون براي كسيكه من پرستارشم حياتيه.
  • يعني شما فكر ميكنين مادرم منو دوست داره؟
  • اين چه سواليه؟

آهي از ته دل كشيد و گفت: من ومادر مدتهاست از هم فاصله گرفتيم . خودم هم نمي دونم چرا، احساس ميكنم مادر باهام قهره

·        ولي من مي دونم

·        ميشه بگيد

·    بله، علت فاصله شما ومادر ماديات، تجملات، مشغله و گرفتاري نيست همسر هم ندارين كه بگيم علتش همسر، ازدواج و عيالواريه ، حتي اختلاف سليقه هم نيست

·        پس چيه كه من دوساله نفهميدم ، اونوقت شما يه روزه پي بردين

·        من حدس مي زنم از وقتي خدا رو فراموش كردين ، مادر رو هم فراموش كردين

·        اين دو موضوع جداست

·        نه مهندس ، يادخدا دل رحمي مياره . عاطفه و محبت و گذشت مياره، صفا و آرامش مياره صبر در برابر مشكلات مياره

·        براي من كه نياورد

·    چون نخواستين .آيا اون موقع كه خواهرتون غرق شد از خدا خواستين كه بهتون صبر بده؟ يا اون موقع كه پدر رو از دست دادين از خدا خواستين هم بهتون صبر بده ، هم مادرتون رو براتون حفظ كنه؟فقط ناشكري كردين و كفر گفتين مطمئنم همينطوره

نگاهش را به زمين دوخت و دستهايش را بهم قلاب كرد

·    شما عوض اينكه جاي خواهرتون رو براي مادر پر كنين يا نقش سرپرست رو براي مادر ايفا كنين و كانون خونواده رو حفظ كنين و نذارين دستخوش گردباد زمانه بشه، از او دوري كردين و در خود فرو رفتين . اونو تنها گذاشتين و محبت و حتي يه بوسه و احوالپرسي رو از ايشون دريغ كردين . شما دو نفر رو از دست دادين ، ولي مادرتون ، سه نفر رو . اونوقت مي گيد چرا خداوند مادرم رو مريض كرده؟

يك دستش را در موهايش فرو برد وگفت : شايد هم از اول بي ايمان بودم

·        نه نبودين

·        از كجا مي دونين؟

·    از قاب وان يكادي كه به ديوار اتاقتون درست مقابل تخت نصب كردين تا هميشه چشمتون بهش باشه يعني خدا را تكيه گاه و حافظ خودتون مي دونين

بازنگاه عميق تحسين آميز ، من اونو نزدم، مادرم زده

  • خب مادر كه دوساله به اتاق شما نيومدن مي تونستين برش دارين چرا برنداشتين؟
  • نخواستم جاي قاب روي ديوار بمونه
  • اولا اين خونه پارسال رنگ شده، پس ميتونستين بعد از رنگ، ديگه اون قاب رو نزنين . دوما گمان نكنم در بند تجملات باشين و در و ديوار براتون مهم باشه
  • اينها رو ديگه از كجا مي دونين ؟
  • ثريا خانم گفتن .امروز گفتن آقا از بس تميزي رو دوست دارن هرسال خونه رو رنگ مي كنن و من فهميدم پارسال اين خونه رنگ شده . ديروز هم گفتن آقا دربند تجملات نيستن و سادگي رو بيشتر دوست دارن . مجبورن ظواهر مادي زندگي رو رعايت كنن
  • چه جالب ثريا حسابي غيبت منو كرده ؟
  • اگر بيان خوبيها رو غيبت مي دونين ، بايد بگم بله .
  • يعني اينجا از صبح تا شب تعريف خوبيهاي بنده‌س؟
  • اونها واقعايت رو ميگن
  • شما محبت دارين جايزه بزرگي پيش من دارين خانم ، چون ماشاءا..... استادين ، دقيق، تميز، باهوش و با درايت
  • لطف دارين
  • ادامه بدين
  • چيه از موعظه ام خوشتون اومده
  • راستش آره. دوست دارم پاي صحبتهاتون بشينم
  • خب پس خوب گوش كنين . شما هنوز خدا رو دوست دارين چون سالهاست تو قلبتون ريشه كرده ولي بخاطر مصيبتهايي كه بهتون وارد شده، دارين ازش فرار مي كنين و باهاش لجبازي مي كنين . به اصلتون برگردين جناب متين تا آرامش بگيرين . ياد خدا آرامبخش دلهاست . فكر مي كنين من چطور آرومم؟ فقط با ياد اون .مي دونين؟ مصيبتهايي كه به من وارد شده بمراتب درد آورتره، ولي خدا رو از ياد نبردم . اين دختر حساسي كه روبه‌روي شما نشسته، غم غصه زيادي تو دلشه ، اما حتي عوض اينكه براي پرداخت اجاره خونه‌ش گريه كنه مي خنده، چون هم اميدواره و ميدونه خدا رو داره و هم ، ديگه اشكي براي ريختن نداره . چون..................

بغض ديگر به من مجال صحبت نداد .نزديك بود بزنم زير گريه و براي اينكه نپرسد پس اين اشكها چيست ، بلند شدم و گفتم : ببخشيد مهندس ، با اجازه و بطرف اتاق حركت كردم در پاگرد نگاهي به مهندس انداختم . سرش را به مبل تكيه داده بود ، پا روي پا انداخته بود، دستش را زير گونه اش گذاشته بود و به من خيره شده بود .

روي تختم افتادم ومدتي اشك ريختم . آخه تو كجا طاقت داشتي ببيني برادرت با دستهاي خودش ، خودش رو حلق آويز كرده ، اونهم از ميله بارفيكسي كه هميشه براي تقويت عضلات ازش استفاده ميكرد .تو كجا ميتونستي ببيني پدرت با اونهمه دبدبه و كبكبه ، مسخره عام و خاص شده و پرت و پلا ميگه .چطور ميتونستي ببيني مادرت جلوي چشمات از غصه ذره ذره آب شه و بميره .چطور از شهر و ديارت آواره شدي چطور غرورت رو زير پا گذاشتي . ولي نه، با اينهمه بدبختي و غم باز هم خدا رو مي پرستم و عاشقشم ، دوستش دارم و به اميد لطفش زندگي مي كنم . بدبختيها را ما خودمون به سر خودمون مي آريم

بعد از اينكه گريه هايم تمام شد به اتاق مادرجون رفتم

  • حالتون چطوره مادر؟ ميايين قدم بزنيم؟
  • خب،پس يه چيزي براتون بيارم بپوشين كه سرما نخورين .حوصله غرغر مهندس رو ندارم

وقتي ژاكت تن او ميكردم به چشمهايم خيره شد. انگار فهميد گريه كرده ام . دستش را بالا آورد و روي چشمم كشيد ، باز چشمهايم پر از اشك شد. نتوانستم خود را كنترل كنم و اشكهايم سرازير شدند . با مهرباني اشكهايم را پاك كرد . سرم را روي دامنش گذاشتم وگريستم .دست نوازشش را روي سرم كشيد .مي دانستم دلش ميخواهد بداند چرا گريه ميكنم .گفتم : دلم براي مادرم،پدرم و برادرم تنگ شده .احساس مي كنم خيلي تنهام مادرجون .نگران آينده هستم .

دو ضربه به در خورد و در باز شد .مهندس در چهارچوب در نمايان شد و با تعجبي وصف ناپذير گفت: چي شده خانم؟ چرا گريه مي كنين؟

بلند شدم . گفتم: متاسفم ، نتونستم مهارشون كنم

  • نوازش مادر رو يا اشكها رو
  • هردو . مادر دنياي محبتند و من نيازمند اون محبت
  • اينطور پيش بره ، فكر كنم يا بايد مادر رو ببريم تيمارستان ، يا مادر پرستار شما بشن

لبخند تلخي زدم .

  • براي اولين بار حسوديم شد خانم رادمنش. مي خواين مادر رو ببرين بيرون هواخوري كه ژاكت تنشون كردين؟
  • بله، هوش كرديم كمي قدم بزنيم
  • مراقب باشين سرما نخوره.مادر مدتهاست از خونه خارج نشده
  • يعنس داخا باغ هم نرفتن ؟!
  • فكر نمي كنم
  • شما هم ازشون نخواستين
  • فكر نميكردم قبول كنه
  • ولي مي بينين كه قبول كردن .امتحانش ضرر نداشت مهندس.والـله، آدم سالم پيش شما مريض ميشه. واي بحال بيمار
  • فكر ميكنم شما مهره مار داشته باشين، اما من ندارم خوش بحالتون
  • اين مهره مار در وجود هر آدمي هست فقط بايد بروزش بده

با لبخند گفت: خب مامان جان، حالتون چطوره؟

مادر لبخند زد

  • از اينكه اومدين احوالشون رو بپرسين تشكر ميكنه مهندس
  • وظيفه‌م بود . ميخواين كمكتون كنم بريم پايين مامان؟

مادر بلند شد و بطرف مهندس رفت تا با هم پايين برويم سر پله ها گفتم: من مي برمشون مهندس

  • لطف مي كنين پس با اجازه

دوباره ايستاد و گفت : راستي بالاخره نفهميدم چرا گريه كردين خانم رادمنش

با لبخند گفتم : گفتم كه نيازمند محبت بودم مهندس نگاهي عجيب به من كرد و بعد با لبخند نگاهش را از من برگرفت و بطرف اتاقش رفت. لابد پيش خودش مي گفت: اگه باز هم نياز به محبت داشتي بيا پيش خودم و سرت رو بذار روي پاي خودم

با مادر به باغ رفتيم و كمي قدم زديم كمي هم آقا نبي از باغ براي ما گفت روي صندلي نشسته بوديم كه صداي متسن به گوشم رسيد :بهتره برين تو، سرما ميخورين

بعد رو به آقا نبي كرد و گفت:آقا نبي لطف در رو باز كنين ، ميخوام برم بيرون

  • بله آقا الساعه
  • خوش مي گذره؟
  • بله مهندس. زيباتر از اين باغ كجاست؟ كم كم بهار هم داره از راه مي رسه قشنگتر هم ميشه
  • بله انشاءا...... اگر سعادت داشته باشيم و ارديبهشت هم اينجا باشين مي بينين چه گلهاي قشنگي داريم
  • انشاءا.........
  • با اجازه
  • بفرمايين خوش بگذره
  • برين تو، سرما ميخورين.
  • چشم

بطرف ماشين ها رفت .بيچاره!انگار بر سر دو راهي مانده بود كه كدام ماشين را انتخاب كند.ماشين سفيد را كه يك بنز كوپه است .يا ماشين سياه را كه يك بنز دويست و سي است، يا ماشين قرمز را كه سقف ندارد و نمي دانم اسمش چيست ، ولي خيلي خوشگل است .آخيش الان اگه علي زنده بود مي گفت خيلي مامانه.بالاخره تصميم گرفت ماشين سفيد را سوار شود . گفتم: مي بيني مادر؟ به چيزي تظاهر مي كنه ولي چيز ديگه اي در دل داره انتخاب رنگ سفيد نشونه صلح و دوستي و دل روشن و صافه ، مگه نه مادر؟

مادر چند بار سرش را بالا و پايين كرد و لبخند زد

  • امروز از من مي پرسيد شما دوستش دارين يا نه، منم گفتم معلومه، وجود شما براشون حياتيه درست گفتم مادر؟

نگاه پر از مهرش را به من دوخت

  • خب بهتره بريم تو مادرجون تا سرما نخوردين. ميترسم اين صلح و دوستي آخرش به دعوا و دشمني تبديل بشه . مهندس قابل پيش بيني نيست . اونوقت منم بايد برم ليسانسم رو عوض قاب گِل بگيرم

خانم متين لبخند زيباتري زد و با هم داخل منزل رفتيم

ساعت هشت و نيم مهندس بازگشت .ما در سالن نشسته بوديم و با ثريا صحبت مي كرديم .صفورا و محبوبه هم كه ساعت هفت رفته بودند .براي صرف شام مادر را سر ميز بردم .مهندس هم نشست .من برخاستم كه بروم . ( با اجازه)

  • كجا تشريف مي برين خانم؟
  • شما راحت باشين من آشپزخونه غذا ميخورم

خيلي جدي گفت: بفرمايين بنشينين خانم، چرا انقدر تعارف مي كنين؟

  • تعارف نمي كنم ميخوام شما راحت باشين
  • خيلي خب، پس ما هم ميايم تو آشپزخونه
  • مثل اينكه بايد بشينم تا بيشتر شرمنده نشم
  • شما مزاحم نيستين لطفا بنشينين. يك صندلي براي من بيرون كشيد و من بين آنها نشستم . ثريا براي سرو غذا آمد ، وقتي ديس كريستال پر از كتلتهاي خوشمزه و هوس انگيز را روي ميز گذاشت گفتم: ثريا خانم پس سفارش من چي شد؟
  • كدوم سفارش خانم؟ شما كه غذايي سفارش ندادين

بجاي گلدان كه خالي بود اشاره كردم و گفتم : خواستم يه چيزي توش بذارين، نه اينكه خودش رو هم بردارين

مهندس با تعجب به ما نگاه ميكرد .ثريا گفت: آه معذرت ميخوام گيتي خانم .الان ميارم .بردم گل توش گذاشتم ، يادم رفت بيارم . الان ميارم

مهندس اصلا نپرسيد موضوع چيست . ثريا با گلدان سفيد پر از گلهاي رز صورتي و سفيد به سالن آمد و گفت: ببخشيد گيتي خانم ، فراموش كردم

متين نگاهي به گلدان روي ميز انداخت لبخند قشنگي زد و نگاهي پر معنا به من كرد و گفت: خودتون گليد خانم

  • خواهش مي كنم
  • بفرمايين ، غذاتون سرد شد

مشغول صرف غذا شديم . متين آنقدر آرام غذا ميخورد كه كيف كردم . خانم متين هم كه همانطور آرام غذا ميخورد،مصرف داروها كندترش هم كرده بود

  • خانم رادمنش شما حتما امشب مي خواين برين ؟
  • اگه اجازه بدين
  • خواهش مي كنم، ولي صبح سر وقت بياين كه مجبور نشم دوباره پوزش بخوام و افتخار كسب كنم

هر دو لبخند عميقي به هم زديم.

  • مطمئن باشين نمي ذارم به غرورتون بر بخوره مهندس . و چنگال را كنار قاشقم گذاشتم و تشكر كردم
  • همين غذاي شماست ، خانم؟
  • بله، من نميتونم زياد بخورم . سير شدم
  • اين غذاي يه دختر بيست وچهار ساله نيست . ضعيف مي شين
  • الان ضعيفم مهندس؟
  • اندام خوش تركيبي دارين و اين بخاطر اينه كه رعايت مي كنين ، اما از درون ضعيف مي شين زياد بخورين ولي با ورزش و پياده روي مصرفش كنين
  • بخاطر فرمايش شما چشم و يك كتلت ديگر برداشتم . بعد به شوخي گفتم: پس فردا نگيد ما پرستار چاق و بد هيكل نمي خوايم مهندس .

همه زديم زير خنده حتي مادر جون

  • با اين كتلت چاق نمي شيد فقط قوي مي شيد. در ضمن انقدر از دست من حرص وجوش مي خورين كه همه آب ميشه . پرستارهاي ديگه توپ مي اومدن ، ني قليون مي رفتن

دوباره زديم زير خنده . مهندس بعد از اينكه غذايش تمام شد ، كه آن هم فقط سه كتلت با كف دستي نان بود ، از سرميز بلند شد . من منتظر ماندم تا مادرجون هم غذايش را تمام كند تا با هم برويم .

admin بازدید : 432 1392/06/07 نظرات (0)
كجايي گيتي ؟ دلم هزار راه رفت، ساعت هشت شبه
  • معذرت ميخوام گيسو، اين آقاي عمارت انقدر پرچونه س كه حد نداره
  • چه فاميلي بامزه اي داره، عمارت!
  • عمارت فاميلش نيست، خونه ش رو ميگم كه مثل قصر مي مونه ، گيسو
  • پس مصاحبه داشتي بالاخره قبول شدي يا رد؟
  • قبول شدم و البته تا وقتي تو رو استخدام كنه، روزها بعد شبانه روز
  • منو استخدام كنه؟
  • ميخواد تورو هم ببينه، گفت تو شركتش كار براي تو هست
  • تو رو خدا راست ميگي؟
  • زياد ذوق نكن مريض مي شي مي افتي رو دستم ، از كار بيكار مي شم
  • نكنه من هم بايد جارو كشي شركتش رو بكنم؟
  • نخير،مترجمي مي كني، من بدبخت هميشه جاده صاف كن تو هستم گيسو خانم مي دوني كه!
  • چه خوب! انگار خدا برامون خواسته با يك تير دو نشون زديم
  • حالا بايد با خودش صحبت كني گيسو
  • كي؟
  • وقتي من لياقت كاريم رو نشون دادم
  • پس قضيه منتفيه
  • اتفاقا منم فكر ميكنم منتفي باشه، چون نمي تونم تو رو شبها تنها بذارم
  • خودت مي دوني كه من ترسو نيستم، پس با خيال راحت به كارت برس
  • من نگرانم اونجا همه ش دلم شور ميزنه
  • تلفن كنار دستمونه از حال هم خبر مي گيريم هفته اي يه بارو كه مياي
  • آره جمعه ها
  • ماهي چقدر ميگيري
  • ....... تومن
  • به به! چه خبره؟!
  • در عوض بايد با دوتا ديوونه سروكله بزنم خدا به فريادم برسه
  • يارو خله؟
  • مادره نه، ولي پسره آره
  • من فكر كردم پيرمرده كاش من رفته بودم پرستاري چند سالشه؟
  • سي وچهار سال
  • زن داره؟
  • نه متاسفانه
  • ديوونه متاسفانه نداره ، بگو خوشبختانه قاپش رو بدزد
  • برو بابا حوصله داري يارو اصلا با زنها بده ، اخلاقش هم مثل هيتلر مي مونه
  • بعضي آدمهاي پولدار و متشخص آدمها متكبر و ركي هستن اين رو بحساب ديوونگي اونها نذار، گيتي جان، پدر خودمون رو يادت بيار كه چقدر غُد و يه دنده س.
  • مي دوني گيسو ، به مهندس نگفتم بابام زنده س
  • چرا؟
  • ترسيدم مسخره ام كنه
  • مگه مسخره ميكنه ؟
  • نه آدم عجيبيه . تيز، حاضرجواب، دقيق ، خشك ، بي روح ، جدي ، با سياست ، ولي دلچسب و دوست داشتني
  • بسم الـله الرحمن الرحيم !
  • باور كن با تمام اين خصوصيات آدم دوستش داره ، خيلي جذابه
  • پس هيتلر مباركت باشه
  • بجاي اين حرفها بلند شود شام رو بيار كه مُردم از گرسنگي
  • الساعه بانو گيتي! و بمنظور احترام دو طرف رانش را گرفت و كمي زانوهايش را خم كرد .

********************

·       خدا بگم چكارت كنه گيسو ، آخه صبح سحر كجا رفتي ، ديرم شد !

·       ببخشيد رفتم نون بگيرم ، شلوغ بود

·       الان خرخره ام رو مي جوه

·       كي؟

·       آقا

·       خب تو مي رفتي

·       ترسيدم كليد نبرده باشي ، پشت در بموني

·       خب بيا زود صبحونه ات رو بخور ، برو

·       نه ديرم شده ، الان هم بايد جواب پس بدم من رفتم خداحافظ

·       بسلامت بهم تلفن بزن لياقتت رو نشان بده كه من هم از اين چهار ديواري در بيام ، تو رو بخدا!

·       باشه مواظب خودت باش.

*********************

·       سلام گيتي خانم ، شما كجايين؟ آقا عصباني شدن نيمساعته منتظر شما هستن

·       خواهرم كليد نبرده بود منتظر موندم بياد

با عجله مسافت در تا ساختمان اصلي را پيمودم به نفس نفس افتاده بودم . وارد سالن شدم روي دسته مبل نشسته بود.كت و شلوار سرمه اي پوشيده بود همراه پيراهن آبي آسماني و كراوات سرمه اي با خالهاي زرشكي .در خوشتيپي بي همتا بودلامذهب! به سيگارش با عصبانيت پك ميزدحسابي كفرش بالا آمده بود

  • سلام مهندس متين !

با شتاب بطرفه برگشت . با عصبانيت پك ديگري به سيگارش زد آنرا در جاسيگاري خاموش كرد بلند شد و ايستاد و بر و بر مرا نگاه كرد و گفت: بخاطر همين چيزها از خانمها بدم مياد فقط وعده مي دن خانم عزيز، من نيمساعته منتظر شما هستم كار دارم ، زندگي دارم ، قرار دارم

در حاليكه شكستن شيشه غرورم را بوضوح احساس كردم بر و بر نگاهش كردم و باز گفتم :سلام!

با بي حوصلگي سرش را بطرف پنجره برگرداند و گفت: سلام !

ببخشيد منتظر خواهرم بودم . ترسيدم پشت در بمونه وگرنه از شش ونيم صبح بيدارم

  • خواهرتون نيمه شب بيرون مي رن ، صبح سحر ميان؟

خشمگين به او زل زدم مرتيكه خجالت نمي كشيد ؟ فكر ميكرد كيست؟ چقدر پررو و وقيح! او حق نداشت بما توهين كند . با عصبانيت گفتم: خواهر من بدكاره نيست آقا. رفته بود نون بخره . در ضمن فكر نمي كنم ما بتونيم به تفاهم برسيم . من اومدم اينجا كار كنم . نه اينكه توهين بشنوم . بمادر سلام بنده رو برسونين و از ايشون عذرخواهي كنين . خدانگهدار . و بطرف در خروجي راه افتادم

  • صبركنيد خانم

اهميت ندادم

  • صبر كنيد، خواهش ميكنم!

باز اهميت ندادم ، پله هاي تراس را پايين مي رفتم كه گفت: خانم راد منش، حداقل بخاطر مادر

نمي دانم بخاطر وجدانم، محبتم يا مهر مادرش كه به دلم نشسته بود ايستادم .گفت: متاسفم من قصد توهين نداشتم پوزش منو بپذيرين

نگاهش نميكردم، جلو آمد، مقابلم ايستاد و با دست بطرف ساختمان اشاره كرد و گفت: مادر منتظر شما هستن

باز بدون اينكه نگاهش كنم از پله ها بالا رفتم و وارد ساختمان شدم دنبال من آمد و گفت: شال و باروني تون رو بدين من

تو دلم گغتم كم كم كاري ميكنم كارهاي ثريا رو هم بكني . شالم را برداشتم و باروني ام را در آوردم و با اخم گفتم : كجا بايد بذارم ؟

نگاه قشنگي به من كرد و گفت: بدين به من

ثريا وارد ساختمان شد و با ديدن آن صحنه قدمهايش را كند كرد و با تعجب به ما چشم دوخت حتما پيش خودش مي گفت: دختره بلانگرفته هنوزهيچي نشده آقا رابه نوكري واداشته .بعد گفت: آقا شما چرا؟ بدين من

در دل از خنده داشتم مي مردم. آخه اين شال و باروني چيه كه انقدر هم اين دست و اون دست بشه گيسو خداذليلت نكنه .ببين چه بساطي واسه مادرست كردي بااين نون خريدنت! الان شال و بارونيم چهل تيكه ميشه

مهندش گفت: نه ثريا، ميخوام خودم افتخارش رو داشته باشم

من و پريا به هم نگاه كرديم و لبخند زديم مهندس آنها را به جالباسي زد و دنبالم آمد ثريا به آشپزخانه رفت از پله ها بالا آمدم دنبالم آمد و گفت: خانم اينبار نخنديدين

  • شما حال و حوصله براي آدم نمي ذارين
  • خب، عوضش ياد اجاره خونه هم نيفتادين
  • اون چيزي نيست كه از ياد بره در ضمن بجاي احساس غرور احساس خفت كردم
  • خدا نكنه! منكه عذرخواهي كردم
  • من هم بخشيدمتون كه دارم مي رم بالا شما زحمت نكشين من راه رو بلدم قرارتون دير نشه
  • نه خانم، تا مادر رو به شما تحويل ندم نمي رم . در ضمن، كيفم رو بايد از اتاقم بيارم حالابخاطر مادر منو بخشيدين يا بخاطر خودم ؟
  • شما هم از وجود مادرين، از هم جدا نيستين ، پس بخاطر هر دو .
  • جدا؟

چند ضربه به در زد . وارد شديم و سلام كردم . نگاه پر از مهرش را به من دوخت .انگار منتظرم بود جلو رفتم و اورا بوسيدم و گفتم : ببخشيد دير كردم مادر جون

دستهايم را گرفت .

  • خب من دارم مي رم كاري ندارين خانم؟
  • مادر داروهاشون رو خوردن مهندس؟
  • اطلاع ندارم
  • صبحونه چطور؟
  • اطلاع ندارم
  • اطلاع ندارين؟ بنظر خودتون جواب درستيه ؟ خوب بود شما هم وقتي كوچيك بودين، در جواب گريه ها و خواسته هاتون، مادر مي گفتن اطلاع ندارم

لبخندي زد و گفت: خانم عزيز، بنده از شكم ديگران چطور مطلع باشم؟

  • با يه پرسش در ضمن ايشون ديگران نيستن مادر شما هستن پاره تنتون هستن

متين دستهايش را لاي موهايش كرد و نفسي بيرون داد مادر نگاهي مملو از تحسين به من كرد انگار حرف دو سال را كه در دلش انباشته شده بود من به زبان آورده بودم .

  • گويا بجاي اينكه شما به من جواب بدين ، بايد من بشما جواب پس بدم اين وظيفه شماست!
  • اومديم و من تو راه تصادف كردم و هرگز به اين خونه نرسيدم . نبايد صبحانه و داروهاي مادرتون رو بدين؟ از شخصيت شما بعيده مهندس متين ، باورم نميشه
  • خانم من ديرم شده ، ممكنه اجازه بفرمايين
  • راجع به اين موضوع بعدا ميخوام با شما صحبت كنم يعني حتما لازم مي دونم
  • پس تا بعد . و رفت و در را بست

خاك بر سرت كنن با اين مادر داريت . حاضر بودم بميرم و چنين پسري نداشته باشم .

سري به افسوس تكان دادم و گفتم : مادرجون شما ناراحت نباشين جوونه ، تجربه نداره

از نگاه مادر خواندم كه گفت: مگه تو چند سالته تازه ده سال هم كه از پسر من كوچكتري

  • خب حالا صبحانه خوردين ؟ داروهاتون رو چي؟
  • پس اوضاع رو به راهه ، بيخودي مهندس رو دعوا كردم . مياين بريم بيرون قدم بزنيم؟ شايد از هواي ابري خوشتون نمياد . باشه، اصرار نمي كنم. ميخواين براتون كتاب بخونم ؟

باز همان نگاه قشنگ!

  • رمان تاريخي_عشقي دوست دارين؟

با بستن چشمهايش رضايتش را اعلام كرد: خب من الان بر ميگردم

از اتاق بيرون آمدم . در پله ها به ثريا برخوردم

  • همه چيز رو به راهه گيتي خانم؟
  • بله ممنون. كتابخانه طرف چپه ديگه ، درسته؟
  • بله، بياين تا نشونتون بدم

با هم به كتابخانه رفتيم . خانمي جوان، تقريبا سي و چند ساله ، مشغول تميز كردن آنجا بود .

  • سلام خسته نباشين
  • سلام خانم ، ممنونم
  • ايشون محبوبه خانم هستن ، نظافت منزل با ايشونه
  • كار رو به كاردون سپردن . اين خونه واقعا مي درخشه
  • ممنونم نظر لطف شماست ديگران هم كمك مي كنن
  • آقاي مهندس كه ناراحت نمي شن من كتاب بردارم ؟
  • نه خانم ، آقا دست و دلبازن . فقط تميز نگهدارين . خودتون ميخواين بخونين؟
  • بله، ولي براي خانم متين . بايد سرگرمشون كنم يه گوشه تنها نشستن و فكر كردن افسردگي مياره
  • فكر نمي كنم مفيد باشه ، خانم
  • ولي ايشون كه راضي بودن
  • جدا؟ خودشون گفتن؟
  • نه من پرسيدم ايشون با نگاه و اشاره چشم، جوابم رو دادن
  • اي خانم، خودتون رو خسته نكنين پرستارهاي سابق فقط لباسهاي تميز به خانم مي دادن . دارو ، غذا رو هم مي دادن ، همين . بقيه وقتشون رو به خودشون اختصاص مي دادن
  • من حقوق خوبي مي گيرمف پس بايد كاري كنم كه حلال باشه . اينجوري اتفاقا سر منم گرم ميشه . بيكاري بيشتر از هر چيز آدم رو خسته ميكنه .
  • راستي به دستور آقا ، اتاق كنار اتاق خانم رو براتون آماده كرديم . اونجا اتاق پرستارهاي خانمه
  • ممنونم
  • مي خواين بريم اونجا رو ببينين؟
  • فعلا كه قول دادم براي خانم كتاب بخونم ، باشه يه ساعت ديگه ثريا خانم
  • هر طور ميل شماست

ثريا رفت . محبوبه هنوز داشت گردگيري ميكرد . عجب كتابخانه بزرگي آدم را ياد كارتن زشت و زيبا مي انداخت . حقا هم كه اخلاق صاحبش هم مثل همان هيولاهه بود. كتاب دلاور زند را از داخل كتابخانه برداشتم و به طبقه بالا آمدم

  • مادر جون يه كتاب خوب پيدا كردم . نمي دونين چقدر قشنگه . اينو كه نخوندين؟ خب، پس بخونم؟

سرش را به مبل تكيه داد و آمادگي خودش را اعلام كرد . سه ربع مداوم برايش كتاب خواندم ديگر زبانم خشك شده بود كتاب را بستم و گفتم : خب براي صبح كافيه .

بلند شدم رفتم دستم را شستم و به اتاق برگشتم تا با ميوه هايي كه ثريا آورده بود از مادر جون پذيرايي كنم . پس از آن از ثريا خواستم اتاقم را به من نشان دهد . با هم به آنجا رفتيم. اتاقم مجاور اتاق خانم متين بود و بطرف جلوي باغ پنجره داشت . اتاقي در حدود بيست متر، دلباز ، روشن زيبا ، با موكت و پرده هاي كرم، مبلمان كرم قهوه اي ، تلويزيون ، ميز توالت ، تخت و تمام وسايل رفاهي

ثريا در كمد را باز كرد . اين لباسها براي شماست . بعضي نوئه ، بعضي رو هم پرستارهاي سابق استفاده كردن

  • چه لباسهاي قشنگي!
  • خب اينجا مهموني هاي آنچناني داريم . بايد لباسهاي مرتب مي پوشيدن هرچند خانم تو مهموني ها شركت نمي كنن . البته جشن و مهموني بزرگ دو سالي ميشه كه نداشتيم . ديگه روحيه اين برنامه ها رو ندارن اينطوري كار ما هم كمتره. و خنديد
  • حالا من بايد اينها رو بپوشم؟
  • اگه دوست داشتين . اجباري در كار نيست

خوشحال شدم . هيچ دوست ندارم لباس دست دوم بپوشم . بطرف ميز توالت رفتم يكي دوتا اسپري ها و عطرها را بو كردم و گفتم : واي چه عطرهاي خوشبويي اينجاست . چه وسايل آرايشي! نكنه پرستار خونه رو با خانم خونه عوضي گرفتن

با لبخند پاسخ داد: پرستار خونه كمتر از خانم خونه نيست . چون همه جا همراهشونه ، تو مهموني ها، مجالش ، مسافرتها. اگه با من كاري ندارين من برم گيتي خانم

  • بفرمايين سپاسگزارم

وقتي ثريا رفت ، روي تخت دراز كشيدم و به فكر فرو رفتم . خدايا حاضر نيستم زندگي به اين راحتي داشته باشم و روحم ناراحت و در عذاب باشه . اقلا اگه همه چيز رو ازمون گرفتي، سلامتي مون رو نگير . عاطفه و محبتم رو نگير . كمكم كن اين زن رو از اين وضع نجات بدم . يا حضرت زينب ، تو رو بهترين پرستار لقب دادن ، پس تو رو به بزرگيت قسم مي دم دستم رو بگيري .

باران به شيشه ها ميخورد . انگار بجاي من آسمان گريه ميكرد . بي اختيار منتظر مهندس بودم

***********************

به اتاق خانم متين سري زدم . ديدم كتاب را در دستش گرفته و مشغول مطالعه است . لبخند به لبم نشست گفتم: بخونيد، راحت باشيد. و از اتاق بيرون آمدم . تصميم گرفتم گشتي در ساختمان بزنم . اول بسمت اتاق رو به رويم كشيده شدم كه اتاق مهندس بود . ده متري با اتاق من و مادر فاصله داشت . يعني راهرو حد فاصل اتاق ما و او بود . آرام در آن را باز كردم . موكت آبي آسماني پرز دار، پرده هاي سرمه اي زيبا ، كه زيرش تور سفيدي آويزان بود ، مبلمان سرمه اي ، تخت مشكي كه رو تختي سرمه اي زيبايي روي آن كشيده شده بود و با پرده ها هماهنگي كامل داشت . چه اتاق آرام بخشيه! اين مرد با اين روحيه عصبي چه اتاقي داره! آدم انگشت به دهن مي مونه . نه حدسم درسته . تو اوني نيستي كه نشون مي دي. واي، چه عكس خودش رو هم گذاشته كنار تختش. چه از خودش خوشش مياد . پس خودت هم مي دوني چه تيكه اي هستي؟ اين هم كه باباته، خدا رحمتش كنه! چه دستش رو دور گردن زنش انداخته ، در را بستم و به راهرو بازگشتم . آن طرف، سالني بزرگ توجهم را جلب كرد كه همه چيزش گلبهي بود . چه كنسول و ويترين زيبايي. چه دستشويي و حمامي. خدايا حتي دستشويي اين كاخ نشينهاي اشراف زاده هم با همه فرق داره . هنگام پايين رفتن از پله به خانمي چهل و چند ساله برخوردم كه ملحفه به دست بالا مي آمد

  • سلام خانم
  • سلام گيتي خانم ، خسته نباشين
  • شما خسته نباشين. افتخار آشنايي با......
  • من صفورا هستم
  • خوشوقتم
  • منم همينطور تعريفتون رو زياد شنيدم
  • ممنونم
  • وقتي شنيدم آويزون كردن شال و باروني شما به جالباسي ، از افتخارات آقاست ، خوشحال شدم
  • اين چه فرمايشيه . ايشون خواستن ناراحتي رو از دلم بيرون بيارن آخه صبح كمي دير رسيدم ، ايشون عصباني شدن
  • بله تو آشپزخونه صداتون رو شنيدم ، خوشم اومد. اعتماد به نفس تون عاليه و البته فوق العاده زيبا هستين
  • لطف دارين . اين خونه چقدر خدمه داره !
  • كار هم زياده . تازه يه ساختمون هم پشت اينجاس كه متروكه س . زماني به پدر ومادر جناب متين مرحوم تعلق داشته، خانم بيدارن؟
  • بله، فكر ميكنم
  • ميخوام ملحفه هاشون رو عوض كنم . با صفورا همراه شدم و بالا برگشتم
  • روزي چند بار اينكار رو مي كنين؟
  • هر روز، آقا وسواس دارن ، بيچاره مون كردن بخدا
  • اگه لعنتم نكنين خواستم خواهش كنم از اين به بعد روزي دو بار ملحفه ها رو عوض كنين ، صبح ، شب

فكر كنم در دل گفت: آقا فقط وسواس داره ولي اين كه ديگه ديوونه حسابيه . در ضمن اگه ممكنه رنگ ملحفه ها متفاوت باشه . دو رنگ شاد و مليح . بايد براي تغيير روحيه خانم تلاش كنيم صفورا خانم

در زدم و وارد اتاق خانم متين شديم . سلام خانم!

  • اما ملحفه هاي رنگي بايد تهيه بشه خانم ، ما فقط سفيد داريم . بايد به آقا بگيد
  • من با ايشون صحبت مي كنم مهندس چه ساعتي تشريف مياره؟
  • ساعت دو ميان
  • خانم ناهار رو با ايشون مي خورن ؟ صفورا در حاليكه ملحفه قبلي را از روي تخت برمي داشت گفت: نه ، خانم اينجا تو اتاقشون مي خورن
  • تنها؟
  • بله
  • چراتنها؟
  • والـله چي بگم، گيتي خانم

به مادر نگاه كردم . غم در چشمهايش هويدا بود. مادر و پسر آنقدر با هم غريبه!

  • مسئول ميز غذا كيه؟
  • ثريا خانم
  • رفتين پايين صداشون كنين
  • چشم
  • خانم متين ميخوام ازتون اجازه بگيرم و برنامه ريزي اينجا رو عوض كنم شما بهم اجازه مي دين؟

چشمهايش را بست و باز كرد

  • ممنونم اين مهندس رو به من واگذار كنين مي دونم باهاش چكار كنم ، انگار با زمين و زمان قهره

خانم متين آهي كشيد و سري بطرفين تكان داد . بيچاره چه دل پردردي داشت ثريا آمد . با من كاري داشتين گيتي خانم ؟

  • بله، ببخشيد مزاحم شدم . خواستم بپرسم اينجا غذا چه ساعتي سرو ميشه؟
  • خانم ساعت يك ناهار مي خورن . آقا ساعت دو ، دو و نيم
  • آقا كجا غذا ميخورن؟
  • سر ميز ، تو سالن غذاخوري
  • از اين به بعد من و مادرجون هم همون جا غذا مي خوريم . اتاق خواب كه سالن غذا خوري نيست
  • بله، ولي آقا؟
  • آقا ناراحت مي شن؟
  • نمي دونم
  • امتحان مي كنيم تازه ايشون كه ديرتر ميان
  • شام چي؟
  • خب اگه ناراحت شدن ، ايشون تشريف ببرن تو اتاق خوابشون غذا بخورن ببينن چه مزه اي داره

خانم متين لبخندي زد كه از چشم من پنهان نماند . ثريا با تعجب گفت: گيتي خانم ، مي بخشين دخالت مي كنم ، ولي آقا اخلاقهاي بخصوصي دارن . الان دو ساله اينطور عادت كردن البته در كنار مادر غذا خوردن را دوست دارن اما اينطور عادت كردن . نكنه

  • خب اين به ما چه ربطي داره؟
  • آخه مي ترسم نارحتتون كنه
  • ناراحت نمي شم ثريا خانم . يه چشمه اش رو كه صبح ديدي
  • بله و از تعجب چشمام شده بود چهار تا . آقا شال و كت كسي رو بگيره و به جالباسي بزنه؟!
  • تازه من ميخواستم صبر كنيم با آقاي مهندس غذا بخوريم، ولي خب شايد ايشون خوششون نياد در كنار يه پرستار بشينه غذا بخوره . ولي از مادر جون مطمئنم و اين جسارت رو مي كنم . ساعت يك سر ميز هستيم
  • بله
  • پرستارهاي قبلي كجا غذا مي خوردن؟
  • تو آشپزخونه، گاهي هم همين جا با خانم
  • آدمها تا مي تونن دور هم باشن ، چرا دور از هم باشن؟ افراد اين خونه از خدمه و ارباب ، عضو اين خونه هستن . سكوت و تنهايي نه تنها مشكلي رو حل نمي كنه ، بلكه مشكلاتي رو هم بوجود مياره و اين يه نمونه شه . و به مادرجون اشاره كردم و ادامه دادم: حيف اين خانم زيبا و مهربون نيست تو كنج اين اتاق عمرشو تلف كنه؟ مادرجون چيزيش نيست فقط تنهايي باعث سكوتش شده و افسرده شده ، همين . اون رو هم من درست ميكنم ، ولي اول بايد مهندس رو اصلاح كنيم ايشون از همه بيمارترن

همه زديم زير خنده . مادر هم لبخند زد. ثريا رفت . بلند شدم موهاي مادرجون را بحالت خياري پشت سرش جمع كردم . كمي عطر به او زدم ، كمي كرم و رژ برايش ماليدم و و با هم از پله ها پايين آمديم . مادرجون بخاطر مصرف داروها كمي آهسته تر از حد معمول راه مي رفت. كمي در سالن نشيمن نشستيم تا غذا آماده شد . سر ميز دوازده نفره اي نشستيم كه شمعدانهاي قشنگ نقره اي رويش بود. گلدان چيني بزرگ در وسط ميز از گل خالي بود . محبوبه خانم غذا را آورد . خانم متين يك كفگير كشيد . كفگير را برداشتم و گفتم : مادر جون اين غذاي يه كودك يه ساله س نه شما، پس دستم رو رد نكنين و ميل كنين. شما بايد تقويت بشين .كمبود ويتامين روي اعصاب اثر مي ذاره همينطور روي اندام، پوست ، زيبايي. شما خانم زيبايي هستين پس زيبايي تون رو حفظ كنين

نگاهي به من كرد كه اين معني را مي داد: زيبايي رو ميخوام چكار؟ به چه دردم ميخوره . بگو محبت و سلامتي كجاست؟ براي خانم متين يك ران مرغ سرخ شده گذاشتم . بعد براي خودم يك كفگير برنج كشيدم و كمي مرغ برداشتم . خانم متين چپ چپ به من نگاه كرد . گفتم: اونطوري نگاهم نكنين مادرجون، ميترسم اگه يه كفگير بيشتر بخورم ديگه بيشتر بخورم ديگه اين ظرافت رو نداشته باشم ، ولي بخاطر شما چشم ، اينم يه كم ديگه . خوبه؟

لبخند زد و مشغول صرف غذا شديم . مادر وقتي غذا را در دهانش مي گذاشت دستهايش لرزش خفيفي داشت كه در اثر مصرف داروهاي اعصاب بود . دلم گرفت . خدايا آخه اين زن زيبا سني نداره ، موهاي مشكي اش فقط چند تار سپيد داره، همين فردا موهاش رو براش رنگ مي كنم

  • ثريا خانم؟
  • بله
  • ميشه خواهش كنم از اين به بعد اين گلدون رو از گل طبيعي پر كنين؟
  • چشم،گيتي خانم
  • ببخشيد من دارم دستور مي دم . اينها همه بخاطر سلامتي مادر و آقاي مهندسه
  • بله،خواهش مي كنم . ما حاضريم روز و شب در اختيار شما باشيم ، ولي شما پرستار دائم خانم باشين و خانم سلامتي شون رو بدست بيارن
  • انشاءا.....
  • ولي آقاي مهندس كه حالشون خوبه؟
  • بنظر من مادرجون حالشون خوبه ، آقاي مهندس پرستار ميخوان

صداي خنده بلند شد . مادر جون سري تكان داد و لبخند زد .

  • واي خانم ،آقا اومدن. صداي بوقشون مياد برعكس امروز چه زود اومدن ساعت يك ونيمه
  • نگران نباشين تا برسن داخل ساعت شده دو، وما غذامون رو خورديم و رفتيم

ثريا از ترسش در رفت .راستش خودم هم نگران بودم كه اين هيولاي بي شاخ و دم زيبا چه عكس العملي نشان مي دهد ، ولي بايد مبارزه ميكردم و سكوت حاكم بر عمارت را مي شكستم . خانم متين از سر ميز بلند شد و قصد رفتن كرد .من هم بلند شدم و همراهش از سالن بيرون آمدم كه به مهندس برخورديم. با حالت تعجب به مادرش چشم دوخته بود .

  • سلام مهندس متين
  • سلام خانم، سلام مامان

خانم متين سرش را خم كرد

  • سلام آقا خسته نباشين

اين محبوبه بود كه براي جمع كردن ظرفها با سيني وارد سالن غذاخوري مي شد .

  • سلام محبوبه.مثل اينكه امروز اينجا خبرهاييه. جشن گرفتين؟
  • بله يه كوچيك دوستانه ! جاي شما خيلي خالي بود .

سكوت كرد و لبخند ظريفي زد .خوشحال شدم با خانم متين از پله ها بالا رفتيم . خانم متين را به اتاقش بردم و داروهايش را دادم . از اتاق بيرون آمدم . به مهندس برخوردم كه بسمت اتاقش مي رفت .لبخندي به من زد وگفت: امروز چطور گذشت ؟

  • خيلي خوب
  • خوشحالم
  • مادر خوابيدن؟
  • كم كم مي خوابند

مهندس بسمت اتاق خودش قدم برداشت تا كيفش را در اتاق بگذارد و لباسش را عوض كند گفتم : مي بخشين جناب متين؟

  • بله خانم . جلوتر رفتم تا خانم متين صدايم را نشنود
  • حالي از مادرتون نمي پرسين؟
  • ديدمشون سرحال بودن نيازي به پرسش نداره
  • ولي مادرتون نيازمند محبت شماست .اون مادرتونه ، نه يه غريبه
  • مي گيد چكار كنم؟
  • بريد اتاقشون و كمي باهاش صحبت كنين
  • وقتي جواب نمي ده چه فايده داره؟
  • ولي من از صبح از ايشون جواب گرفتم
  • يعني با شما حرف زد؟
  • به روش خودشون
  • شما روانشناسيد ، من كه نيستم
  • خب من دارم شما رو راهنمايي مي كنم
  • ببينين خانم ، شما پرستار مادر هستين ، نه معلم بنده
  • من شاگرد شما هستم ، ولي خواهش ميكنم كمي به مادرتون توجه كنين . رسيدگي و محبتهاي من بدون توجهات شما بي فايده س . شما دارين اين همه هزينه مي كنين ، خب به جاش محبت كنين . والـله ، خيلي راحتتر و كم هزينه تره

بسمت اتاق خودش قدم برداشت

·        مي رين احوالشون رو بپرسين؟

·        بعد از ناهار ، فعلا خسته و گرسنه هستم

·        ولي اون موقع ايشون خوابن

·        خب بعدازظهر كه بيدارن

·        برنامه بعدازظهر از ظهر جداست . بعد از ظهر هم بايد محبت كنين با مادر چاي ميل كنين و باهاشون صحبت كنين .

·        دارين دستور مي دين؟ اگه يادتون باشه ازتون خواستم به روش زندگي ما كاري نداشته باشين

·        اولا ، ازتون خواهش كردم . دوما ، من در روش زندگي شما دخالت نمي كنم ، فقط ازتون محبت خواستم .

·        خيلي خب . الان ميام احوالي از ايشون مي پرسم ، بشرطي كه شما نگاه مادرم رو معني كنين

·        حتما ، با اجازه

·        رفتين كه !

·        هر موقع خواستين برين اتاق مادر، چند ضربه به در اتاق من بزنين ميام .

مهندس داخل رفت و در را بست . به اتاقم آمدم ، گلسري به موهايم زدم كه فرمايش متين را اطاعت كرده باشم . يادم رفت حكمت گلسر زدن را بپرسم . مردم پاك زده به سرشون . به موهاي همديگه هم كار دارن . چند ضربه به در خورد . در را باز كردم .كسي را نديدم . خم شدم بيرون را نگاه كردم ، كنار در اتاق مادرش ايستاده بود . بطرفش رفتم . در زد و وارد اتاق شديم

  • مادر ، آقاي مهندس خواستن حالي ازتون بپرسن . گفتم خوابيدين، ولي ايشون اصرار كردن .

متين نگاهي به من كرد و لبخند زد . مادر از توي رختخوابش بلند شد نشست

  • راحت باشين مامان. و كنار مادرش روي لبه تخت نشست .
  • ببخشيد مهندس ، خيلي معذرت مي خوام ، ولي ممكنه با شلوار بيرون روي تخت نشينين . ملحفه رو تازه عوض كردن
  • حق با شماست خانم ، اما اين شلوار منزلمه
  • جدي؟ همرنگ قبليه من متوجه نشدم . ببخشين
  • اشكالي نداره خانم . اتفاقا خوشم اومد . مثل اينكه از تميزتر هم هستيد
  • اختيار دارين
  • خب مامان ، چه خبرها؟

مادر به كتاب روي ميز نظري انداخت

  • خبرها رو ميزه ، مامان جان؟
  • شما هم كه روانشناس و مترجميد مهندس!
  • كتاب خوندين مامان؟ با سرش جواب داد
  • خيلي عاليه . مدتها بود اينكار رو نميكردين . مادر نگاهي به من كرد و لبخند زد
  • مي گن من براشون خوندم ، ولي بعد خودشون ادامه دادن
  • خيلي ممنون . پس مامان حسابي امروز مشغول بودن . خوشحالم . سر ميز هم كه ناهار خوردين خوشحالتر شدم

بلند شد و گفت: خب الحمدالـله مثل اينكه روز خوبي داشتين . من فعلا برم ناهار بخورم . با اجازه

من هم بيرون آمدم و گفتم : ممنون . ديدين چه راحت بود . لبخند زد

  • البته يه كاري رو فراموش كردين
  • چكاري؟
  • اينكه ايشون رو ببوسين

دستهايش را در جيبش كرد و گفت: لابد بعد هم بايد ايشون رو بغل كنم و توي هوا بچرخونم

  • نه فعلا اينكار لازم نيست ، چون ميترسم از هيجان حالشون بد بشه .

با لبخند گفت: پس بايد برم ايشون رو ببوسم؟

  • ممنون ميشم . البته روزي چندبار! ولي حالا ديگه نه ، چون ميفهمه كه من ازتون خواستم . بعدازظهر وقت صرف چاي، شب موقع صرف شام ، و آخر شب وقت خواب
  • اينطور پيش بره كه ديگه بو سه اي براي بقيه نمي مونه ، خانم رادمنش
  • بقيه ؟ نكنه منظورتون ثريا خانم و محبوبه خانم و صفورا خانمه

زد زير خنده . من هم خنديدم . سري تكان داد و گفت: نخير منظورم كس ديگه ايه

  • شما آدم مهربوني هستين . نگران نباشين . در ضمن تقديم بوسه بمادر موهبتي نيست كه همه ازش برخوردار باشن، هربوسه به مادر يك قدم به سوي خوشبختيه و ده قدم بسوي بهشت . هرچقدر مادر رو ببوسين بپاي بوسه هاي ايشون نمي رسه و باز هم كمه . مهندس ، اي كاش مادرم زنده بود و يه دنيا بوسه تقديمش ميكردم

نگاه عميق به من كرد و لبخند زد: ممنون خانم دكتر، امر ديگه اي نيست ؟ به قار و قور افتاده . و به معده اش اشاره كرد .

  • عرضي نيست مهندس . باز هم ممنونم .

از پله ها كه پايين مي رفت گفت: ايستادين ببينم احساس غرور ميكنم يا نه؟

  • نخير ، چون مي دونم حتما احساس غرور مي كنين . البته نه بخاطر زيبايي پله ها ، بخاطر محبتي كه به مادرتون كردين . مطمئنم خدا هم ازتون راضيه
  • خدا؟
  • بله خدا
  • كدوم خدا؟
  • استغفرالـله . منظورتون چيه؟ مگه چندتا خدا داريم ؟
  • خدايي كه پدرم رو ازم گرفت ، يا اونكه مادرم رو بيمار كرد ، يا شايد هم اونكه به درياي وسيعش دستور داد خواهر بيست و پنج ساله ام رو ببلعه .

به چشماني كه غم و درد در آن موج مي زد خيره شدم . درحاليكه از پله ها پايين مي رفت گفتم : متاسفم مهندس ، نمي دونستم كه اين خونه از پاي بست ويرونه .

نگاهي به من كرد و دوباره به راهش ادامه داد. به اتاقم آمدم و شروع به نوشتن اتفاقات آن روز كردم و بعد خوابيدم .

admin بازدید : 735 1392/06/06 نظرات (0)

بلند شدم ايستادم و مودبانه سلامش را پاسخ گفتم ، حق با ثريا خانم بود. عجب دلربا بود وچه قيافه جذابي شداشت.موهاي حالت دار مشكي كه بسمت راست داده بود .ابروهاي شق ورق مشكي ، چشمهاي نه چندان درشت، بيني متوسط ولبهاي باريك . چه صورت گيرايي ! جلل الخالق! بيخود نيست هي ميگن آقا، آقا ، واقعا آقاست .چه قد بلند و خوش هيكله لا مذهب ! گيسو جات خالي!

از نگاهي كه به من كرد فهميدم كه او هم با خودش مي گويد عجب دختر ساده وزيبايي ، چقدر اجزاي صورتش با هم متناسب اند .اصلا هم آرايش نكرده بنده خدا

  • بفرماييد بنشينيد!
  • متشكرم

رو به روي هم در فاصله سه چهار متري نشستيم پا روي پا انداخت و گفت: شديدا تو فكر بودين خانم و اين براي احوال مادرم اصلا خوب نيست

  • مگه انسان بدون فكر وغصه هم پيدا مي شه؟ تفاوت انسان با موجودات ديگه در قدرت عقل و تفكرشونه .

از حاضر جوابي من جا خورد ابرويي بالا انداخت و گفت: خب، حق با شماست ، ولي من مجبورم آدمهاي شاد رو براي نگهداري مادرم انتخاب كنم .

  • البته اين حق رو دارين
  • چند سالتونه؟
  • بيست وچهار سال
  • تجربه دارين ؟
  • نخير!
  • ديپلم دارين
  • ليسانس روانشناسي دارم

از نگاهش متوجه حيرتش شئم، پرسيد: ثريا گفته بود، اما حقيقتا ليسانس دارين؟

  • ميتونم مدركم رو براتون بيارم
  • پس چرا اين شغل را انتخاب كردين
  • اين درست مثل اين مي مونه كه من از شما بپرسم چرا مادرتون با اين امكانات بيمار شدن . خب پيش مياد

باز ابرويي بالا انداخت و آن يكي پا را روي اين پا اندخت و گفت : ميخوام كمي از زندگي خصوصي شما بدونم خانم ، البته اگه مشكلي نيست .

  • نه خواهش ميكنم من تازه از شيراز اومدم و دنبال كاري در شان خودم مي گشتم ، ولي موفق نشدم البته موقعيت هايي پيش اومد. ولي من خوشم نيومد .براي اينكه فعلا بيكار نباشم اينكارو انتخاب كردم .
  • مي بخشيد مي پرسم ، چرا از اونها خوشتون نيومد؟
  • خب توقعاتي داشتن كه با روحيه و تربيت خونوادگي من هماهنگي نداشت. در واقع يه عروسك با لباسهاي ميني ژوپ ميخواستن ، كه من هم مانكن نبودم .

باز تك ابرويي بالا انداخت و نگاهش پر از تحسين شد

  • خونواده تون هم اينجا زندگي مي كنن؟
  • فقط خواهرمه كه همسن خودمه
  • همسن خودته؟
  • ما دوقلوييم
  • چه جالب!

ثريا با سيني طلايي كه چهارپايه ظريف داشت با دو فنجان قهوه و يك ظرف شكر جلو آمد . اول سيني را مقابل اربابش گرفت . اما او اشاره كرد كه به من تعارف كند . در دلم گفتم ترشي نخوري شيريني ! نه بابا متكبر هم نيستي! بنظرم دوست داشتني آمد. فنجان را برداشتم و تشكر كردم .بعد او برداشت و ثريا رفت

  • پس خونواده تون شهرستانن
  • پدر ومادرم فوت كردن
  • متاسفم ، خدا رحمتشون كنه . از اينكع پدرم را جزء اموات كردم وجدانم ناراحت شد، ولي بهتر از اين بود كه بگويم پدرم ديوانه است . در آن صورت مي گفت تو اگر طبيب بودي درد خود دوا نمودي و مضحكه ميشدم
  • فكر مي كنين از عهده نگهداري مادر بر بيايين؟ حتما ثريا براتون توضيحاتي داده
  • بله تا حدودي
  • يعني تا حدودي مطمئن ايد؟
  • نخير، منظورم اينه كه تا حدودي برام تعريف كرده ، دعا ميكنم كه در اين كار توفيق پيدا كنم ممكنه بهم بگين كه چه كارهايي رو بايد انجام بدم؟
  • مادر فقط مونس و غمخوار ميخواد .كارهاي بهداشتي و نظافتي مادر رو ديگران انجام مي دن. شما فقط بايد داروهاي مادر رو بموقع بهشون بدين ، به وضع روحي ايشون رسيدگي كنين وخلاصه مواظب باشين . مسئوليت سلامتي مادر با شماست .ايشون به گردش و تفريح نياز ندارن چون اصلا حوصله ندارن مدام تو اتاقشونن و اين از هر چيزي براشون بهتره
  • شايد علت بيماري شون همينه

نگاهي طولاني به من كرد وگفت: روانشناسي مي كنين ؟

  • البته ، خب اين رشته منه
  • از اينكه مي بينم فرد تحصيلكرده اي ، مخصوصا يه روانشناس ، مسئوليت مادرم رو بر عهده مي گيره خوشحالم ، ولي خواهش ميكنم طبابت نفرمايين ، در ضمن روش زندگي ما مخصوص خود ماست
  • قصد دخالت ندارم. اگه وظيفه دارم به وضع روحي و سلامتي مادرتون برسم بايد نظرم رو بگن
  • من در تميزي وسواس خاصي دارم .ماد هم همينطور. اين نكته رو مد نظر داشته باشين
  • بله، متوجه هستم ، چون در غير اينصورت اولين كسيكه زجر ميكشه خودم هستم
  • راستي اسم شما چيه؟
  • گيتي،گيتي رادمنش
  • من هم منصور متين هستم
  • از ديدارتون خوشوقت شدم
  • منم همينطور البته اميدوارم حضورتون اينجا موقت نباشه .هرچند فكر نميكنم خانمي به اين ظرافت و حساسي بتونه مادر رو تحمل كنه
  • اتفاقا براي مادر شما افراد احساس بهترن ، در ضمن من آدم صبوري هستم با شرايط خودم رو وفق مي دم ، مگه اينكه شما ناراضي باشين
  • انشاءا... كه اينطور نميشه
  • من از كي ميتونم كارم رو شروع كنم ؟
  • از هر موقع مايليد همين الان يا فردا صبح
  • من صبح خدمت مي رسم الان آمادگي ندارم
  • هر طور مايلين.نميخواين مادر رو ببينين؟
  • البته!مشتاقم

پس قهوه تون رو ميل بفرمايين تا با هم بريم

  • بله ممنون

خجالت كشيدم شكر را از روي ميز بردارم بنابراين قهوه را نوشيدم و از تلخي اش مردم و زنده شدم بر پدر و مادر ثريا صلوات فرستادم كه به اين مهم فكر نكرده بود. بعد از كمي سكوت گفت: اگر رشته صنايع غذايي يا حسابداري يا زبان انگليسي خونده بودين تو شركت هم كار براتون بود

  • اين هم از شانس بد منه كه روانشناسي خوندم

بالاخره لبخند ظريفي گوشه لبش نقش بست ادامه دادم:البته اگر به اون رشته ها آشنايي داشتم باز ترجيح مي دادم اول به اين كارس كه شروع كردم بپردازن

بي اختيار بياد گيسو افتادم وگفتم: البته خوا.... و حرفم را خوردم ، نه شايد نتوانم كارم را ادامه دهم اول بايد تكليف خودم معلوم شود

  • البته چي خانم راد منش؟
  • هيچي چيز مهمي نبود
  • حرفتون رو نيمه تموم نذارين كه من از اين كار متنفرم
  • راستش ياد خواهرم افتادم اون زبان انگليسي خونده و دنبال كار ميگرده ، ولي بهتر اول ببينم خودم چقدر ميتونم با شما كنار بيام
  • به ايشون بگيد بيان ببينمشون كار ايشون به كار شما مربوط نمي شه . اگه شما از عهده نگهداري مادرم بر نياين دليل نميشه ايشون هم از عهده كارشون بر نيان
  • البته حق با جناب عاليه
  • سابقه كاري دارن؟
  • نخير اون هم مثل من دو ساله درسش تموم شده،ولي دختر با عرضه ايه . به خودم مطمئن نيستم، ولي ايشون رو تضمين ميكنم

با چهره اي گرفته و حسرت بار پرسيد: خواهرتون رو خيلي دوست دارين؟

  • بله، همه خواهرشون رو دوست دارن ، مخصوصا ما كه از يه سلوليم در واقع از يك وجوديم
  • دوقلوهاي يكسان ، درسته؟
  • بله
  • جالبه بايد ديدني باشه
  • اون فقط يه خال بيشتر از من داره

با تعجب و لبخند پرسيد: يعني تو صورتشون خال دارن؟

  • نخير رو بازوي چپش
  • متاسفانه جايي نيست كه آدم رو راهنمايي كنه . اگه تو صورت بود بهتر بود.
  • براي شما شايد! براي خودش هرگز. يه جوش بزنه خودش رو مي كشه واي بحال خال .

لبخند عميقتري زد، طوري كه دندانهاي سفيد رديفش نمايان شد

  • آقاي مهندس ميتونيم به ديدن مادرتون بريم ؟
  • البته خانم ، بفرمايين
  • ثريا اينجا مديريت مستخدمين رو بر عهده داره. براي آشنايي با اينجا مي تونين از ايشون هم كمك بگيرين
  • بله ، ممنون

در دلم گفتم:آره ديگه منم زير مجموعه مستخدمها هستم

در پله ها ادامه داد: البته فكر نكنين من ادب ندارم كه اونو خانم خطاب نميكنم ايشون جاي مادر منه از يه سالگي با اون بزرگ شدم براي همين فقط صداش ميزنم ثريا

  • من ابدا چنين فكري نكردم

طبقه دوم هم به همان بزرگي بود با اتاقهاي متعدد. دو دست مبلمان راحتي در سالن چيده شده . كنسول زيبايي در ابتداي سالن قرار داشت كه يك آينه بزرگ قاب طلايي شيك روي آن بود فرشهاي زيبايي با زمينه كرم در سالن پهن بود اولين اتاق سمت راست ، كه در چوبي سفيد رنگي داشت ، اتاق مادرش بود در زديم و وارد شديم

  • سلام مامان!

خانمي تقريبا پنجاه وچهار- پنج ساله ، با رنگ و رويي پريده، نه چندان لاغر، نه چندان چاق، با صورتي متورم كه نتيجه مصرف زياده از حد داروهاي اعصاب بود ، روي مبل زرشكي رنگي نشسته بودم ديدنش قلبم را فشرد ياد پدرم افتادم و تا عمق جانم سوخت آثار زيبايي هنوز در او ديده مي شد، پسر، زيبايي را از مادر به ارث برده بود

  • سلام خانم متين از آشنايي با شما خوشحالم

چشمهايش را بست و باز كرد يعني كه سلام .

  • مامان جان، خانم رادمنش پرستار جديد شما هستن اينبارجوون ترين پرستار به سراغتون اومده

از نگاه سردش فهميدم كه اميدي به من ندارد

  • مادر صحبت نميكنه .نه اينكه نميتونه نمي دونم با كي و با چي لج كرده ولي دو ساله حرف نزده
  • جدا؟ اينكه خيلي بده
  • حالا به بديهاش بيشتر پي مي برين براي همينه كه زياد اميدوار نيستم

آهسته گفتم: خيلي معذرت ميخوام ولي لطفا جلوي مادر اينطور مايوسانه صحبت نكنين آقاي مهندس

انگار اولين بار بود دختري با او صحبت ميكرد كه آنطور عجيب به من نگاه كرد نمي دانم چرا ، ولي ناخودآگاه مهر آن زن بر دلم نشست جلو رفتم زانو زدم وصورتش را بوسيدم و گفتم: منو جاي دخترتون بدونين خانم هر كاري از دستم بر بياد براتون انجام مي دم من مادر ندارم پس اگه با من ارتباط برقرار كنين دل يه دختر دل شكسته رو بدست آوردين بخدا اينو از ته دل ميگم خانم متين

مدتي در چشمهايم خيره شد .انگار حقيقت را از چشمهايم خواند ، بعد با نگاهش به من لبخند زد دستش را روي دستم گذاشت و دستم را فشرد مهندس كه محو رفتار ما بود گفت: مثل اينكه در اولين برخورد موفق بودين خانم رادمنش مادر اين نگاه و نوزاش رو از من هم دريغ ميكنه

  • خب حتما تا حالا با محبت واقعي با ايشون صحبت نكردين

خانم متين نگاهي به پسرش كرد انگار حرفم را تائيد كرد بعد دو دستش را روي گونه هايم گذاشت. لحظه اي نگاهم كرد و اشك در چشمهايش دويد دستش را برداشتم و بر آن بوسه زدم از خودم پرسيدم چشطور پانزده پرستار ، اين زن زيبا و موقر را با اين همه محبت درك نكرده اند؟ بلند شدم و ايستادم . رو به مهندس كردم چشمهايش از نم اشك برق ميزد و لبخند مليحي به لب داشت براي اينكه من متوجه حالتش نشوم كنار پنجره رفت گفتم: اگه تا حالا بخودم مطمئن نبودم حالا با كمال اطمينان ميگم كه من از عهده پرستاري ايشون بر ميام

مهندس آرام بطرفم برگشت وگفت: با اينكه من هم اينطور حس كردم ، ولي هنوز مطمئن نيستم خانم .اونها كه تجربه داشتن نتونستن واي بحال شما ، با اين سن كم و طبع حساس و مهربون

  • من و مادر همديگر رو خوب مي فهميم شما نگران نباشين جناب متين

متين سيگاري از درون پاكت بيرون آورد روي لبش گذاشت و تا خواست فندك بزند گفتم: آقاي مهندس منو پذيرفتين يا خير ؟

  • بله خانم مگه شك دارين؟
  • پس لطفا اون سيگار رو روشن نكنين.

لحظه اي بر و بر نگاهم كرد، بعد به مادرش چشم دوخت ادامه دادم: من وظيفه دارم از هرچيزي كه براي سلامتي ايشون مضره جلوگيري كنم دود سيگار براي سلامتي مضره مخصوصا براي اطرافيان پس محبت كنين و طبقع دوم اين عمارت سيگار نكشين بقيه جاها مختارين البته من براي سلامتي شخص شما هم ارزش قائلم ولي مسئول سلامتي شما نيستم و در شيوه زندگيتون دخالت نمي كنم

هنوز بر و بر مرا نگاه ميرد فندك را در جيبش گذاشت و سيگار را در پاكت و گفت: مطمئنم چند روز بيشتر نيست پس نميخوام بهانه اي دستتون بدم

چه رك و حاضر جواب بود بطرف در رفت و پرسيد: طبقه اول اين عمارت كه اجازه داريم سيگار بكشيم؟

  • هرچچند بازهم هوا رو آلوده ميكنه ولي سخت نمي گيرم اين بخود شما بستگي داره

همانطور كه از در بيرون مي رفت گفت: مادر فعلا خداحافظ پايين منتظرتونم خانم

  • مهندس متين؟
  • بله !
  • بجاش منم موهام رو مي بندم و با كنايه لبخند زدم

لحظه اي ايستاد، سري تكان داد، لبخند زد و رفت

  • چه اتاق قشنگ بزرگي دارين خانم متين فكر ميكنم چهل متر هست . به صورتش نگاه كردم . به در و ديوار نگاه ميگرد
  • فقط رنگ پرده ومبلمان مناسب روحيه شما نيست زرشكي رنگ مناسبي نيست شما چه رنگ ديگه اي رو دوست دارين ؟

نگاهش را به پيراهن من دوخت

  • سبز؟

از نگاهش رضايت را خواندم .بله سبز، رنگ زيبا ومناسبي براي افرادي است كه ناراحتي اعصاب دارند. من هم عاشق رنگ سبز هستم چون آرامبخش است

  • اگه رنگ پرده رو عوض كنيم، رنگ مبلمان رو هم بايد عوض كنيم اشكالي نداره؟

سكوت!

  • خب بهتره اينطور بپرسم شما موافقين تغييراتي در اين اتاق بديم؟

تبسمي كرد، گفتم : اگه به مهندس بگم، ناراحت نميشه؟ يعني قبول ميكنه؟

باز نگاهش با تبسم همراه بود، ولي انگار شك هم داشت.جلو رفتم . از پشت ، دستم را روس شانه هايش انداختم و كنار گوشش گفتم: اميدوارم منو بپذيرين مهر شما كه به دل من نشسته شما رو نمي دونم

دستش را بالا آورد و روي دستهايم گذاشت. گرمايي در وجودم حس كردم. همان جا از خدا مدد خواستم تا در كارم موفق شوم

مقابل خانم متين قرار گرفتم و گفتم : من فعلا مي رم خواهرم تنهاست ، ولي فردا صبح زود ميام . فقط نگاهم كرد

  • خدا نگهدار مادرجون ! سرش را تكان داد

از اتاق بيرون آمدم و در را بستم دلم بحالش سوخت زني به اين مهرباني، زيبايي، ثروتمندي ، چه دردي به جانش افتاده ، چرا سكوت ميكند؟ بالاخره مي فهمم

نگاهي به دور و برم كردم همه چيز زيبا بود جز روحيه افسرده صاحبان آنها. از پله اي طرف چپ پايين آمدم . پايين آمدن از آن پله ها ، بي اختيار آدم را مغرور ميكرد .

خودم را به ريشخند گرفتم وگفتم: يادت باشه گيتي خانم تو فقط يه پرستاري، فقط دعا كن به روزي نيفتي كه بخواي اين پله ها رو دستمال بكشي. در ضمن يادت نره كه زمان پرداخت اجاره خونه نزديكه . بي اختيار لبخندي به لبم نشست .هنوز به آخرين پله نرسيده بودم كه آقاي متين گفت: اينجا چه چيز خنده داره، خانم رادمنش؟

نيشم را بستم وگفتم: هيچ چيز مهندس

  • پس حتما چشمهاي من مشكل پيدا كرده . و نوك بيني اش را خاراند
  • اگر باور مي كنين ميگم . دلم نميخواد سوء تفاهم بشه
  • باور ميكنم
  • به فكر اجاره خونه م بودم
  • خب، دراينصورت كه بايد گريه مي كردين
  • حق با شماست . ولي پايين آمدن از اين پله هاي زيبا و براق غرور خاصي به آدم مي ده. بعد ياد شغلم و بدبختي هام افتادم . يه تو سري بخودم زدم و خنديدم

خنده اش گرفت ، ولي سعي ميكرد نخندد. دستش را جلوي دهانش گرفت و چند سرفه مصلحتي كرد وگفت: بفرمايين بنشينين

  • ممنونم داره شب ميشه رفع زحمت ميكنم .
  • به اين زودي خانم؟
  • خيلي وقته اينجام . راستي تا چه ساعتي در روز بايد اينجا باشم
  • شبانه روز
  • شبانه روز؟
  • بچه تو خونه دارين يا همسرتون بي غذا مي مونه ؟

براي اينكه حالش را بگيرم گفتم: همسرم بي غذا مي مونه

با تعجب نگاهش را به من دوخت وگفت: مگه شما ازدواج كردين؟

سكوت كردم و فقط نگاهش كردم

  • چرا جواب نمي دين؟ بفرمايين بنشينين. و نشستم
  • دليل خاصي نداره
  • خب؟پس؟
  • به گفته شما در هر صورت بايد ازدواج كرده باشم ديگه
  • من شوخي كردم
  • در عوض من هم سكوت كردم

زبانش را در دهان چرخاند وگفت: واقعا ازدواج كردين ؟

  • نخير، خوشبختانه
  • از مردها بدتون مياد؟
  • اتفاقا هميشه دوست داشتم مرد بودم
  • جدا!؟
  • بله
  • ولي من از زنها خوشم نمياد.زنها فقط دو قدم جلوترشون رو مي بينن. مدام ميخوان به همه فخرفروشي كنن.البته ببخشين رك صحبت ميكنم .
  • خواهش ميكنم، خب هركس نظري داره .من احتياجي ندارم به اينكه مردي ازم خوشش بياد يا نياد و به همين علت هم ناراحت نمي شم

لحظه اي نگاهم كرد و گفت: آدم جالبي هستين با اينكه دوروبرم دخترهاي زيادي هستن، ولي تا حالا به دختري مثل شما برنخوردم

  • خب بالاخره پرستار استخدام كردن باعث شده كه با آدمهاي مختلفي آشنا بشين اگه اجازه بفرمايين مرخص مي شم
  • پس ناراحت شدين؟
  • نخير، ابدا ، اتفاقا از كساني كه حرف دلشون رو واضح و مودبانه بيان مي كنن خوشم مياد .اينطوري آدم مي فهمه طرف مقابلش كيه و چه شخصيتي داره. آدم خيالش راحته كه با يه نفر در اتباطه نه دو نفر بعضي ها دورو هستن
  • من جزو كدوم دسته ام؟
  • معلوم يه نفر هستين. دل و زبونتون يكيه و اين بهترين چيزه.

نگاه تحسين آميزي به من كرد و گفت: پس قرار شد شبانه روز اينجا باشين مادر گاهي شبها هم نياز به پرستار داره

  • خيلي مي بخشين حاضر نيستين شما گاهي پرستار ايشون رو بكنين ؟ مي دونين مادرتون چه شبهايي از شما پرستاري كردن؟

سرش را پايين انداخت و سينه اي صاف كرد انگار حرفي براي گفتن نداشت

  • من شبها نمي تونم بمونم . دوازده شب هم باشه بخونه بر ميگردم .خواهرم تنهاست تازه به تهران اومديم و اضطرابهاي يه تازه وارد رو داريم دلم راضي نميشه تنها يادگار خونواده م رو تنها بذارم ، معذرت ميخوام
  • حتي اگه كارتون رو از دست بدين؟
  • من به ميل خودم اينجا نيومدم زياد برام مهم نيست در ضمن پرستاري طالب زياد داره اينجا نه ، جاي ديگه . من به قسمت معتقدم
  • به ميل كي اومدين؟
  • دوستان، اطرافيان ، مي گفتن فعلا تا كار دائمي و مناسب پيدا كنم ، اين هم كار خوبيه . وقتي ديدم خواهرم ميخواد بياد تو رودربايستي موندم و اومدم

معلوم بود از صداقتم لذت ميبرد كه آنطور نگاهم ميكرد، ولي گفت: پس بايد بگم من پرستار تمام وقت ميخوام . چون حوصله ندارم صبح دير برسين يعني اصلا از آدم بي نظم و انضباط بيزارم . من تا مادر رو به شما تحويل ندم آروم نميگيرم . دوست ندارم وقتي ميام اون بگه تقصير من نبود، اين بگه من حواسم نبود .اون بگه وظيفه من نبود تا كار رو هم بخودم تحويل ندين حق ترك خونه رو ندارين براي همين مي گم شبانه روز

  • فرمايش شما كاملا درسته، شما مختارين . اميدوارم براي مادر يه پرستار خوب پيدا كنين .با اجازه تون
  • به اين زودي جا زدين؟
  • جا نزدم من كار تمام وقت قبول نمي كنم . چون مشكل دارم وگرنه كي حوصله داره آخر شب بره صبح زود بياد اونم اينهمه راه
  • بشينين خانم ، مي گم راننده شما رو برسونه

باز نشستم عجب آدم بد پيله و سمجي بود .

  • اگر خواهرتون رو استخدام كنم تا ساعت دو كه شركتند بعدش هم تا بيان منزل و ناهاري ميل كنند و استراحتي كنن، شب شده تا شامي بخورن و بخوابن ، صبح شده ديگه نگراني نداره
  • فعلا كه استخدام نشدن در ضمن مشكل من تنهايي شب ايشونه نه حوصله سر رفتن ايشون
  • شنيده بودم دخترهاي شيراز دخترهاي نترس و با شهامتي هستن
  • گيسو ترسو نيست من خودم رو مسئول مي دونم

متين سيگاري روي لبش گذاشت و فندك رو روشن كرد و با كنايه پرسيد: اجازه دارم بكشم؟

  • خواهش ميكنم اولا اينجا طبقه اول عمارته دوما من هنوز خودم رو پرستار خانم نمي دونم
  • شما كه با خواهرتون هم سنيد، چرا احساس مسئوليت مي كنين؟
  • مطمئنم اينطور فكر نمي كنين، كه من و گيسو دوتايي همزمان به دنيا اومديم مي دونين كه غيرممكنه

لبخندي روي لبانش نشست كه باعث خنده من شد

  • شما چند دقيقه زودتر به دنيا اومدين؟
  • ده دقيقه
  • اين ده دقيقه مسئوليت به اين برزگي رو بر دوش شما گذاشته؟
  • شايد يه علتش اينه كه پدر و مادرم منو عاقلتر و مديرتر مي دونستن خودش هم همين نظر رو دارع
  • ميتونم بپرسم شغل پدرتون چي بوده؟
  • ايشون مغازه عتيقه فروشي دارن
  • دارن؟ مگه ايشون فوت نكردن؟

هول شدم ولي سريع جواب دادم : پدر فوت كردن مغازه كه از بين نرفته هنوز هست

نگاهي با تعجب به من انداخت و دود سيگارش را بيرون داد و گفت: يه مغازه عتيقه فروشي دارين، اونوقت اومدين پرستاري ؟

كفرم را بالاآورده بود عجب آدم پرچونه اي! به او چه ربطي داشت؟

  • خب اجاره مغازه رو براي كار ديگه اي مصرف مي كنيم ، در ضمن، مگه پرستاري چه اشكالي داره؟
  • پرستاري اشكال نداره ، ولي بيخود كار كشيدن از خود اشكال داره
  • اجازه مرخصي مي فرمايين ؟ هوا تاريك شده
  • با سوالاتم خسته تون كردم؟ مي بخشين
  • نخير
  • به من حق بدين وقتي تازه واردي رو به خونه م راه مي دم بايد كسب اطلاع كنم
  • البته
  • بالاخره نگفتين چه مي كنين ميايين يا نه؟
  • شبانه روز نخير، متاسفم روزش هم بستگي به نظر شما داره
  • خب من دوست دارم شما رو استخدام كنم چون احساس كردم مادر شما رو پسنديدن
  • شما لطف دارين ولي شرايط منو هم در نظر بگيرين
  • خب باشه فعلا تا خواهرتون رو استخدام نكرديم و جا نيفتادين مي تونين شبها به منزلتون برين، ولي بعد مي شه شبانه روز
  • اگه استخدام نكردين چي؟ شايد به دلتون نشينه
  • اگه به شما رفته باشه، نگراني شما بي مورده و زير چشمي نگاهي به من انداخت

پس چشمت منو گرفته و به دلت نشسته ام؟ يه دماري از روزگارت در بيارم كه حظ كني!

  • قبوله خانم؟
  • قبوله، شايد من لياقت نشون ندادم اونوقت نه ايشون استخدام مي شن نه تنها مي مونن و نه من نگران

با لبخند گفت : اگه ببينم لياقت ندارن، بدون رو دربايستي مي فرستمشون خونه پيش شما. پس زودتر ايشون رو بيارين ببينم لازم نيست تا امتحان شما ايشون بيكار بمونه

سكوت كردم

  • به چي فكر مي كنين؟
  • هيچي
  • حتما پيش خودتون مي گفتين عجب آدم رك و بي ملاحظه اي هستم، ولي جنگ اول به از صلح آخر

باز سكوت كردم

  • در مورد حقوقتون چيزي نمي پرسين؟ همه پرستارها اول از حقوقشون سوال ميكردن
  • اولا كه از ديگران شنيدم شما حقوق خوبي مي دين، دوما اگه ببينم حقوقتون راضي ام نميكنه ، منم به اندازه پولي كه مي گيرم زحمت مي كشم كم لطفي شما راه دوري نمي ره

ابرويي بالا انداخت و مطمئن بودم پيش خودش مي گويد: عجب بلاييه اين ديگه به زلزله گفته نيا كه من هستم

  • حقوقتون ماهي............
  • راضي ام خيلي عاليه ولي مي دونين كه محبت رو با ريال و تومان نمشيه سنجيد

باز نگاه تحسين آميز

  • شما كه گفتين به اندازه حقوقتون زحمت مي كشين
  • به اندازه پولي كه مي گيرم زحمت مي كشم ولي محبتم رو كه دريغ نمي كنم نگفتم به اندازه پولي كه مي گيرم محبت مي كنم

خاكستر سيگارش ريخت.آنرا از روي شلوارش پاك كرد بيچاره آنقدر محو شيرين زباني و حاضر جوابي من شده بود كه حواسش به خاكستر سيگارش نبود

  • يكي از مضرات سيگار همينه مهندس متين

خنده قشنگي تحويلم داد وگفت: شايد خواستيم از شما كمك بگيريم كه ما رو هم ترك بدين

  • اگه من اراده تون باشم حتما موفق خواهم شد ولي اين محاله هميشه به پدرم مي گفتم سيگار كشيدن ، رنج و درد كشيدن در آينده ‌س . بشما هم مي گم مهندس فكر سلامتي تون باشين حيفه اين سيما و اندام كه در بستر بيماري بيفته هر موقع عصباني شدين ورزش كنين پياده روي مطمئنم مفيدتره

همانطور كه انگشتش را زير گونه اش گذاشته بود و آرنجش را روي دسته مبل، نگاهي به من كرد كه از خجالت داغ شدم نفهميدم چه معني داشت ، ستايش، تحسين ،عشق ، نفرت،ندمت از استخدام من؟نفهميدم

  • با اجازه مهندس متين ، مي بخشيد پر حرفي كردم
  • اختيار دارين خانم، از هم صحبتي با شما لذت بردم شام در خدمتتون باشيم!
  • متشكرم ، هم سلوليم تنهاست منتظره

صداي خنده اش بلند شد. پس صبح منتظرتونم راس ساعت هشت شب ها هم بعد از اينكه مادر خوابيدن مي گم راننده شما رو ببره

با نگراني پرسيدم . خداي ناكرده مادرتون كه بيخوابي ندارن مهندس؟

صداي خنده اش فضا را پر كرد واي كه چقدر قشنگ مي خنديد خودم هم خنده ام گرفت گفت: نه نگذان نباشين مادر بخاطر خوردن داروها ساعت ده به خواب مي ره

  • از ديدارتون خوشحال شدم . خدانگهدار
  • بسلامت خانم رادمنش ثريا!
  • بله آقا
  • شال و باروني خانم رو بدين
  • بله چشم
  • ممنونم
  • به مرتضي بگو خانم رو تا منزلشون برسونه
  • بله چشم

خدانگهدار ديگري گفتم و از ساختمان خارج شدم ثريا پرسيد:آقا چطور بود گيتي خانم؟

  • در برخورد اول غير قابل تحمل، رك،بدون ملاحظه و بي محبت، ولي مطمئنم چنين آدمي نيست

ثريا لبخندي زد وگفت: برام جالب بود كه آقا دلش نمي خواست شما برين . دلش ميخواست بيشتر بمونين با پرستارهاي قبلي انقدر خشك و جدي برخورد ميكرد كه بيچاره ها رنگ و روشون رو مي باختن حالا بسلامتي استخدام شدين ؟

  • بله
  • شبانه روز؟
  • نخير
  • چطور ممكنه ؟ آقا نمي پذيره
  • ولي من قانعشون كردم
  • معلومه به دل آقا نشستين بهتون تبريك مي گم البته اگه به دلي ايشون نمي نشستين جاي تعجب داشت
  • اين نظر لطف شماست

وقتي بمنزل ثريا رسيديم زري ومرتضي را صدا زد خواهر و برادر از سوييت بيرون آمدند و بعد از كمي صحبت، از ثريا خانم خداحافظي كردم . به من سفارش كرد كه صبح سر ساعت آنجا باشم و آقا را عصباني نكنم با ماشين سفيد زيبايي راهي منزل شديم .

admin بازدید : 1107 1392/06/05 نظرات (0)

 

روزها بي توجه بما مي گذرند . زمان بخاطر آدمها توقف نمي كند . چه بي رحم اند ثانيه ها! چه قسي القلب اند دقايق ! چه روز شومي بود آن روز كه برادرم علي ، خودش را بخاطر عشقش دار زد . آخر چرا؟ فائزه  آنقدر برايش ارزش داشت كه چهار نفر به پايش بسوزند ؟ او كه رفت مادر هم به او پيوست . پدر ديوانه شد و گيسوهم آواره شديم .خدايا اين چه مصيبتي بود كه بر سرمان آمد ؟ مگر چه گناهي مرتكب شده بوديم؟ دخترك بي عاطفه با شوهرش خوش است و ما راهي دياري ناشناخته . معلوم نيست چه سرنوشتي در انتظار ماست . دو دختر زيبا ، تنها ، غريب و شبيه هم

با اتوبوس راهي تهران هستيم . به صورت گيسو نگاه ميكنم كه كنارم روي صندلي نشسته ، سرش را به پشتي صندلي تكيه داده و چشمان بسته اش با آن مژگان بلند برگشته ، نشان از غمي بزرگ و سنگين دارد . انگار چشمانش را به روي دنيا بسته و نميخواهد بدبختيهاي حال و آينده را ببيند .مژگان بلند برگشته اش به ورق برگشته زندگي ما شبيه است .آري، ورق زندگي ما برگشت . حتما مثل من حسرت آن روزگار خوش و شيرين را ميخورد كه همه دور هم شاد بوديم و از زندگي لذت ميبرديم .آه!خدايا! چقدر گيسو به من شبيه است انگار خودم كنار خودم نشسته ام .فقط لباس وگل سرمون متفاوته .پروردگارا،تو كه تا اين حد قدرت داري كه دو قلوي يكسان مي آفريني ، پس چرا زندگي ما انسانها رو يكسان نكردي ؟ چرا كاري نكردي كه ما باز هم با خوشبختي زندگي كنيم ؟ راستي چرا همه يكسان نيستن ؟ مي دونم كه نميشد همه مثل هم باشن. اگر همه دكتر و مهندس مي شدن ديگه كي تاجر و معلم ميشد و كي خيابونا رو تميز ميكرد ، كي نانوا ميشد و كي قصاب، نه ، به كار تو نميشه ايراد گرفت .خدايا شكرت . خودم و خواهرم رو به تو سپردم مثل اينكه گيسو هم ميخواد چشماش رو باز كنه و واقعيتها رو بپذيره

  • خوب خوابيدي گيسو؟
  • خوابم نبرد
  • حق داري ، مگه ميشه خوابيد انقدر فكر وخيال داريم كه نگو
  • چند ساعت ديگه مونده برسيم ؟
  • يه ساعت
  • خيلي نگرانم گيتي ، نمي دونم چرا!
  • معلومه ، بي پناه بودن نگراني داره تنها هدفي كه ما داريم زنده موندنه و بس .ديگه چيزي برامون نمونده جز غصه و حسرت
  • زياد هم نبايد نا اميد بود، توكل بر خدا گيتي
  • پس تو هم نگراني ، ولي اميدوار هم هستي ؟
  • خب معلومه ، انسان با اميد زنده س. حرفهاي مادر يادت رفته؟ بايد هميشه به لطف خدا ايمان داشته باشيم
  • دلم چقدر هواش رو كرده گيسو، مادر داشتن چه لذتي داره!
  • چه آسون همه از دست رفت ! علي ، مامان ، بابا.
  • گيسو، يه جوري حرف ميزني انگار، دور از جون ، بابا هم مرده ،اون فقط ناراحتي اعصاب گرفته
  • ناراحتي اعصاب داريم تا ناراحتي اعصاب چيزي نمونده بابا به مرز جنون برسه
  • خوب ميشه ، مطمئنم اون فقط افسرده شده همين
  • تو ميگي حالش خوب ميشه ؟ يعني كار درستي كرديم ؟
  • چاره اي نبود خودمون ويلون و سيلونيم . يه بيمار عصبي رو كه به آرامش نياز داره كجا ميتونيم ببريم .آسايشگاه براش بهترين جاس . انشاء ا... موقعيت خوبي برامون فراهم ميشه و دوباره دور هم جمع ميشم غصه نخور!
  • آه ! خدايا مهربونيت رو شكر

سرم را به صندلي تكيه مي دهم و از پنجره به بيرون نگاه ميكنم ، همه چيز با سرعت از كنارمان مي گذرد ، آسمان ، ابرها ، زمين ، خيابان . در اتوبوس نشسته ايم و با سرعت مي رويم تا به مقصد برسيم .خوشبختي ما هم با همين سرعت رفت و خيلي زود تمام شد . انگار پرنده اي بود و پريد. حبابي بود و شكست ، خورشيدي بود و غروب كرد . آيا دوباره طلوع ميكند ؟ طلوع هم كه بكند، چه فايده ؟ عمر عزيزاني كه غروب كرد كه ديگر طلوع نمي كند . داغ آنها كه از بين نمي رود

*****************

  • بلند شو گيتي، رسيديم ،گيتي؟
  • رسيديم ؟ چه زود!
  • تو كه ميگفتي نميشه خوابيد ، پس چرا خر وپف ميكردي؟
  • راست ميگي! خروپف ميكردم؟
  • نه بابا، بي آزارتر از تو هم مگه آدمي روي زمين هست؟
  • آره ، همزادم كه تو باشي
  • اگه يه حرف حسابي زده باشي همين بود گيتي جون ، كيفت يادت نره .

از راننده اتوبوس تشكر كرديم و پياده شديم، چمدانهايمان را تحويل گرفتيم و راهي شديم

  • خانمها كجا تشريف ميبرين؟
  • يه مسافرخونه مطمئن آقا
  • بفرمايين سوار شين

راننده چمدانهايمان را در صندوق عقب گذاشت و بعد سوار شديم .بيم اللهي گفت و زد دنده يك .

  • تازه واردين دخترهاي خوبم؟
  • بله
  • از كجا مياين؟
  • شيراز
  • به به! پس سلام همشهري
  • شما هم شيرازي هستين؟
  • بله ، خانمم شيرازيه براي همين از شيرازيها خوشم نمياد

من و گيسو به نگاه كرديم و خنديدم ، گيسو گفت: پس بهتر بود بجاي به به مي گفتين اّه اّه

  • شوخي كردم منظورم مادرزنهاي شيرازيه

باز زديم زير خنده .

  • پس با مادر زنتون خوب نيستين
  • جونم براش درميره . ميدونين من هميشه هرچي ميگم برعكسش درسته خانمم ازدستم كلافه شده
  • چرا آقا؟
  • اينم يه نوع بازي و سر به سر گذاشتنه . اينطوري چشم هم نميخوريم
  • ولي ماكه فهميديم عاشق همسرتون ومادرشون هستين ،ولي چشممون شور نيست آقا خيالتون راحت

راننده لبخندي زد وگفت: خودم هم شيرازي ام چون مي دونم شيرازيها آدمهاي باظرفيتي هستن باهاتون شوخي كردم ببخشين جسارت كردم

  • نه آقاي محترم اقلا باعث شدين كمي خنده به لبامون بشينه
  • براي تحصيل اومدين؟
  • نخير، اومديم كار پيدا كنيم و تهران زندگي كنيم
  • تهران آش دهن سوزي نيست .ما كه اينجاييم ميخوايم برگرديم شيراز حافظ خدابيامرز ميگه:

   خوشا شيراز و وضع بي مثالش                 خداوندا نگهدار از زوالش

  • برخلاف خواسته قلبي مون اومديم آقا، بايد كار پيدا كنيم
  • تهران رو شوخي نگيرين مخصوصا شما، كه جاي دخترم باشين ، زيبايين دوقلو هستين؟
  • بله
  • الله اكبر. شما دوتا خوب مي تونين جاي هم خودتون رو قالب كنين ها
  • بله بخاطر همين هميشه با مشكل مواجهيم فقط لباس تفاوت ما رو مشخص ميكنه
  • ديپلمه اين؟
  • من روانشناسي خوندم، خواهرم زبان انگليسي.
  • به به ، پس تحصيل كرده اين خدا شما رو به پدر ومادرتون ببخشه

اسم آنها داغ دلم را تازه كرد با اينحال گفتم : ممنون آقا

  • چطور راضي شدن شما رو بفرستن تهران؟
  • پدرم مريضه .مادرم هم فوت كرده
  • متاسفم، خدا رحمتشون كنه بيماري پدر شما چيه؟
  • بيماري اعصاب
  • انشاءا.... شفا بگيرن
  • انشاءا... دعا كنين
  • پس پدر بيمارن كه شما مجبورين دنبال كار بگردين
  • بله
  • ببخشيد فضولي ميكنم ها......
  • اختيار دارين
  • اينجا هيچكس رو ندارين ؟
  • نخير، همه اقوام ما شيرازن
  • دوستي؟آشنايي ؟
  • پدر يكي دوتا دوست داره ، ولي دوستهايي نيستن كه بكار بيان ، مگسهايي بودن دور شيريني
  • مي دونم چي مي گيد خانم .اين دوره قلبها از سنگ شده تا پول داري رفيقتم عاشق بند كيفتم

گيسو پرسيد: آقا شما چندتا بچه دارين؟

  • سه تا دخترم، دوتا دختر و يه پسر
  • خدا بهتون ببخشه چند سالشونه؟
  • دخترهام هيجده ساله و پانزده ساله ، پسرم هشت ساله .
  • انشاءا... عروسي شون رو ببينين
  • ميخوام يه خواهشي از شما دوتا دختر خوبم بكنم
  • امر بفرمايين
  • كلبه درويشي ساده اي داريم كه با صفاست مارو از خودتون بدونين و اونجا رو قابل
  • آقا از شما خيلي ممنونيم شما محبت دارين اما مزاحم نميشيم
  • چه مزاحمتي ؟ تعارف نكنين كه ناراحت ميشم مي ريم خونه ما اگه از زن و بچه هام خوشتون نيومد مي برمتون مسافرخونه .
  • نه والـله آقا، تعارف نمي كنيم خيلي ممنون معلومه كه خونواده تون هم دلچسب اند
  • بخدا قسمتون ميديم بياين . شما هم مثل دخترهاي من هستيد . به مرتضي علي به دلم نشستيد و به دلم افتاده كه بايد ببرمتون خونه

من و گيسو به هم نگاه كرديم خب مسلم بود كه مي ترسيديم .چطور مي شد اطمينان كرد .گيسو گفت : شما محبت دارين اين دوره زمونه پيدا كردن آدمهايي مثل شما مثل پيدا كردن جواهره ولي اگه اجازه بدين بريم مسافر خونه ، ممنون مي شيم .

  • نكنه اطمينان نمي كنين؟
  • اختيار داريد، اما.........
  • من شما رو ميبرم خونه مون ، شام رو دور هم ميخوريم بعد اگه نخواستين بمونين ميبرمتون مسافرخونه
  • شما لطف دارين والـله آدم رو خجالت زده مي كنين .

بالاخره سكوت كرديم و رضايت داديم بنظر نمي آمد آدم بدي باشد . برعكس در چهره اش محبت و صداقت موج ميزد .

جلوي يك منزل ساده و قديمي ايستاديم ، پياده شد ، كليد به در انداخت و داخل رفت بعد از چند دقيقه برگشت و گفت : پس چرا نمي فرماييد پايين؟

  • مزاحمت نباشه
  • اين حرفها چيه بفرماييد منزل خودتونه خانمم هم اومد

زني با چادر سفيد از خانه بيرون آمد چه چهره مليحي داشت! صورتي سفيد و چشماني درشت ومشكي همه اجزاي صورتش متناسب بود نمي شد گفت خيلي زيباست ولي با نمك و جذاب بود

  • سلام خانم
  • سلام دخترهاي خوبم ! خيلي خوش اومدين بفرمايين داخل
  • والـله ما نمي خواستيم مزاحمتون بشيم ، همسرتون اصرار كردن
  • ما مثل خودتون مهمان دوستيم .بفرمايين تو رو خدا تعارف نكنين همشهري هستيم ديگه

آقاي راننده چمدانها را از صندوق عقب بيرون آورد

  • ولي ما نميخوايم زياد مزاحم بشيم
  • امشب رو بايد بد بگذرونيد خانم منو هنوز نشناختيد

وارد منزل شديم حياط شسته شده بود در وسط آن حوض پر آبي ديده ميشد با اينكه فصل زمستان بود حياط هنوز باصفا بود .معلوم بود كه آدمهاي تميزي هستند . دو دختر و يك پسر آقا كريم با ما سلام و احوالپرسي كردند و ما را به داخل راهنمايي كردند از راهروي باريكي گذشتيم و به اتاقي وارد شديم كه با فرش قرمز و پشتي تزيين شده بود . روي پشتيها تترونهاي سفيدي به شكل مثلث انداخته شده بود كه از تميزي مي درخشيدند يك لوستر چهار شاخه طلايي هم از سقف آويزان بود تلفن روي ميز ساده اي بود و تلويزيون روي يك ميز چوبي قهوه اي قشنگ ، پرده تور ساده از دو طرف جمع شده بود و يك ويترين چوبي قهوه اي سه گوش كنج ديوار قرار داشت اتاق تميز و مرتب بود و آدم احساس آرامش ميكرد

  • خب عزيزهاي من خيلي خوش اومدين
  • ممنونيم ، از آشنايي با شما خوشحاليم خانم
  • من هم همينطور ميتونم اسمتون رو بپرسم ؟
  • من گيتي هستم ، ايشون هم خواهرم گيسو
  • چقدر به هم شبيه ايد بنازم قدرت خدا رو مثل سيبي كه از وسط دو نيم شده!

لبخند زديم ادامه داد: من طاهره هستم، شوهرم هم آقا كريمه

يكي از دخترها وارد اتاق شد كه خيلي زيبا و مليح بود، خم شد و سيني چاي را بما تعارف كرد

  • اين دختر بزرگم نسرينه

آقا كريم در حاليكه لبه آستينهايش را بالا ميزد وارد شد و گفت: تو رو خدا اينطور معذب نشينين راحت باشين

  • راحتيم
  • اين هم دختر كوچكم نرگس، پسرم هم كه كمي خجالتيه و رفته اون اتاق اسمش محمده!
  • ماشاءالـله ! چه دخترهاي خوشگلي دارين
  • لطف دارين
  • خب اگه فضولي نباشه ميخوام بدونم دو تا دختر خوشگل تو اين شهر بزرگ تنها چه مي كنن؟
  • داستانش مفصله خانم، گفتنش ناراحتتون ميكنه .
  • بگو عزيزم بلكه بتونيم كمكي باشيم
  • ممنون راستش تا دوسال پيش همه چيز خوب پيش مي رفت . پدرم يه مغازه بزرگ عتيقه فروشي داشت كه معروف بود عتيقه هاي گرونقيمت و باارزشي مي فروخت وضعمون خيلي رو به راه بود و ورد زبون مردم بوديم. مشكلات ما از اونجا شروع كه برادرم عاشق دختري شد كه خونواده درست وحسابي نداشت منظورم مال ومنال نيست وضعشون خوب بود، منظور شخصيت واعتباره پدرش معتاد بود ومادرش هم معلوم نبود چكاره است ، يعني پشت سرشون حرف زياد بود در همسايگي ما خونه اي اجاره كردن بودن و زندگي ميكردن .ولي چه زندگي اي؟ مرگ بهتر از اون زندگيه البته گناه پدر و مادر رو نميشه به گردن دختر انداخت ولي پدرم معتقد بود خونواده خيلي مهمه و با ازدواج اونها موافقت نكرد .برادرم مقاومت ميكرد ولي حرف پدرم هم يك كلام بود مي گفت رو بهترين دختر شهر دست بذاري برات ميگيرم ولي فائزه رو محاله .خلاصه كار بجاهاي باريك كشيد . برادرم قهر كرد و رفت اما با ميانجيگري اقوام آشتي كرد و بخانه برگشت براي فائزه خواستگار پولداري اومد .فائزه از علي خواست تا تكليفش رو معلوم كنه باز درگيري بين برادرم و پدر شروع شد آخر پدر سرلجبازي افتادمستقيما باپدر فائزه صحبت كرد كه دخترشون رو شوهر بدن و منتظر علي نمونن. وقتي علي جريان رو فهميد قشقرق بپا كرد خلاصه دردسرتون ندم فائزه با همون خواستگارش ازدواج كرد پدر ومادر هم خوشحال بودن بخيال اينكه راحت شدن اما برادرم همون شب خودش رو حلق آويز كرد صبح با صداي جيغ وداد مادرم از خواب پريديم وقتي به اتاق برادرم رفتيم ............... اينجا ديگر بغض گلويم را فشرد ونتوانستم ادامه بدهم طاهره خانم و آقا كريم سرشات را ناراحتي پايين انداخته بودند . گيسو ادامه داد: علي از ميلع بارفيكس اتاقش خودش رو حلق آويز كرده بود صحنه دردناكي بود اورژانس رو خبر كرديم ولي علي چهار ساعت قبل مرده بود از اون روز بود كه بدبختيهاي ما شروع شد . مادر بيمار شد .پدر كم كم حواسش رو از دست داد و از حالت طبيعي خارج شد كارهاي عجيب غريبي ميكرد اونكه با مشروبات الكلي سرسختانه مخالف بود شبها مست بخونه مي اومد آخر هم رفقاش سرش كلاه گذاشتن و با چك و چك بازي خونه مارو از چنگمون در آوردت هنوز سال علي نشده بود كه مادرم، كه چهل ونه سال بيشتر نداشت سكته مغزي كرد و از دنيا رفت بعد از مرگ اون پدرم حالش بدتر شد و افسردگيش شدت پيدا كرد مي بايست منزل رو تخليه مي كرديم ماشين پدر رو فروختيم و با پولش خونه اي اجاره كرديم و اسباب كشي كرديم در آمد مغازه رو هم صرف هزينه زندگي ميكرديم وقتي ديديم پدر قادر به كار كردن نيست مغازه رو اجاره داديم هيچ كدوم از اقوام ما رو كمك نكردن احتياج مالي نداشتيم غمخوار ميخواستيم اونا فقط قصد داشتن سر از كار ما در بيارن و فضولي كنن ما هم خسته شديم و تصميم گرفتيم از شيراز دل بكنيم و به تهران بياييم . پدر نياز به مراقبت پزشكي داشت اونو در بهترين آسايشگاه خصوصي بستري كرديم اسباب اثاثيه زندگيمون هنوز هم تو خونه اجاره ايه دو هفته به تخليه مونده حالا اومديم تا جايي رو اجاره كنيم بعد هم دنبال كار بگرديم انشاءا... جا كه افتاديم پدر رو پيش خودمون بياريم البته اجاره مغازه مبلغ قابل توجهي يه كه بيشتر اون رو براي نگهداري پدر مي پردازيم مقدار كمي برامون مي مونه كه بايد بيشترش رو به يكي از طلبكارهاي پدر بديم كه خدا خيزش بده آدم خوبيه چهار پنج ماه ديگه هم باهاش بي حساب مي شيم اينه كه بايد حتما كاري پيدا كنيم كه اقلا اين پنج ماه رو راحت بگذرونيم . بعدش ديگه اگه خدا بخواد وضعمون رو به راه مي شه كار هم نكرديم ، نكرديم.پدر رو كه به خونه بياريم ديگه ميشه نور علي نور چون تمام اجاره مغازه رو دوباره صاحب مي شيم اين بود ماجراي بدبختي ما.
  • خيلي متاسفيم ماجراي غم انگيزي بود خدا صبرتون بده

آقا كريم گفت: اينطور كه پيداست بايد اثاثيه منزلتون با ارزش باشه اونها رو بفروشين و اين طلبكار رو از سرتون باز كنين

·        تا اونجايي كه مي تونستيم فروختيم . در ضمن اين طلبكار ، خوب و دلرحمه و بهمون فشار نمياره

·        بهتر نبود همون شيراز مي موندين ؟

·        نمي تونستيم خاطرات اونجا عذابمون مي داد .نگاههاي مردم نگاههاي سابقشون نبود اصلا از شيراز زده شده بوديم

·    من روجاي پدرتون بدونين و هيچ نگران نباشين با هم ميگرديم و خونه پيدا ميكنيم و بعد هم سر فرصت كار بگردين البته بايد بگم تو اين شهر ليسانس و فوق ليسانس بيكار زياد هست. گمان نمي كنم بسرعت بتونين كار پيدا كنين ولي نا اميد نباشين خدا مثل اسم من كريمه

زديم زير خنده

  • خانم روده كوچيكه داره روده بزرگه رو ميخوره نميخواين اين سفره رو بندازين ؟
  • تا گيتي خانم و گيسو خانم لباسهاشون رو عوض كنن و دست و صورت بشورن ما سفره رو انداختيم
  • لباسهامون خوبه ، راحتيم ميخوايم زحمت رو كم كنيم
  • ببينيد دخترهاي قشنگم ، تا روزي كه جا پيدا كنين پيش ما هستين من وقتي از كسي خوشم بياد، ديگه دست ازش برنميدارم.
  • شما لطف دارين پس اجازه بدين صبح رفع زحمت كنيم
  • اگر گذاشتم برين، خب برين

بساط شام پهن شد خورشت قيمه بادمجان لذيذي نوش جان كرديم آخر شب هم در اتاقي براي ما رختخواب پهن كردند و درحاليكه رمق به جان نداشتيم دراز به دراز افتاديم

حق با طاهره خانم بود، كسي اجازه خروج به ما نداد .ظهر آقاي كريم با روزنامه برگشت و گفت: آگهي هاش ميتونه هر دو مشكل شما رو حل كنه شايد، هم جاي مناسبي پيدا كنين ، هم كار مناسبي.

بعد از ظهر به اتفاق آقا كريم براي پيدا كردن خانه به بنگاههاي مسكن مراجعه كرديم اجاره ها خيلي سنگين بود پول پيش به اندازه كافي داشتيم اما اجاره نداشتيم يك مشكل هم اينجا بود كه هر كسي به دو دختر تنها و زيبا جا نمي داد ، ما هم منزلي نمي توانستيم برويم . روز پنجم بود و هنوز جاي مناسبي پيدا نكرده بوديم . اعصابم درهم ريخته بود . هنوز در منزل طاهره خانم و آقا كريم بوديم خدا از عزت و بزرگي آنها كم نكند كه جدا در حق ما لطف را كامل كردند روز ششم منزلي را در خيابان بهار پسنديديم هشتاد متر ، دو خوابه، تميز و خوش مدل طبقه اول از منزلي سه طبقه كه البته مجبور شديم ماهيانه مبلغي را براي اجاره آن بپردازيم خوبي آن در اين بود كه صاحبخانه در آن منزل زندگي نميكرد در طبقه بالا يك پيرمرد و پيرزن زندگي ميكردند و در طبقه سوم يك زوج جوان

بعد از نوشتن قولنامه به شيراز رفتيم تا با صاحبخانه قلبي تصفيه حساب كنيم اسبابهاي بقول آقا كريم شيك و باارزشمان را به تهران منتقل كرديم و بعد از پرداخت مبلغ كامل رهن و اجاره بمنزل جدبد اسباب كشي كرديم .

پس از سه چهار روز خانه را چيديم و جا افتاديم ، بي شك هركس وارد منزل ما مي شد اصلا باور نميكرد كه ما مشكل مالي داريم بنابراين تا آبروي ما نرفته بود بايد زودتر كار پيدا ميكرديم

جمعه همان هفته بمنزا طاهره خانم رفتيم . زري خانم ، همسايه كناري آنها ، به ديدن ما آمد تا حالي از ما بپرسد . گفت: سالهاست پدرو مادرم در منزلي سرايداران و كارهاي اون خونه رو انجام مي دن . اگه بمادر زوذتر گفته بودم، گرفتاري شما هم حل مي شد . آخه براي نگهداري خانم خونه مرتب پرستار عوض مي كنن بنده خدا مريضه اينكار شماست گيتي خانم كه روانشناسي خوندن

  • يعني من برم از مريض پرستاري كنم ؟ غير ممكنه!
  • چه اشكالي داره ؟ ثواب داره بخدا
  • نه زري خانم، ما بايد يه كار مناسب رشته تحصيلي مون پيدا كنيم .
  • حالا كه يه هفته س پرستار جديد گرفتن، ولي فكر نميكنم اين هم موندگار باشه اگع رفت شما قبول كنين
  • آخه پرستاري چه ربطي به روانشناسي داره زري خانم؟
  • اين خانم بيشتر احتياج به روانشناس داره، آخه اعصابش ناراحته .كارهاي شخصيش رو خودش انجام مي ده . سني نداره بنده خدا كارهاي ديگه شو هم خدمتكارها انجام مي دن .تا حالا دوازده تا پرستار عوض كرده يا خانم با اونها نميسازه يا آقا اِنقدر ايراد ميگيره كه اون رو فراري مي ده . قيد حقوق خوب رو مي زنن ، دو پا دارت دو پا هم قرض مي كنن و دِ برو كه رفتي

گيسو گفت: من حاضرم پرستاري اون خانم رو بعهده بگيرم زري خانم

  • بس كن گيسو ، ما اگه پرستارهاي خوبي بوديم بوديم باباي خودمون رو نگه مي داشتيم
  • كمي جا بيفيم بابا رو هم مياريم نگهداري مي كنيم مسئله اي نيست گيتي جان
  • حالا فعلا كه پرستار داره

از آنروز به بعد با جديت بيشتري دنبال كار گشتيم به هر شركت و مطب و مدرسه اي سر زديم ولي يا حقوق فوق العاده كم بود يا نيازي بكار ما نداشتند و يا بخاطر بر و روي ما قصد سوء استفاده داشتند پيشنهاداتي ميكردند كه ما وحشتزده فرار را به قرار ترجيح مي داديم .آرايشهاي آنچناني ، دامن كوتاه و ميني ژوپ ميخواستند و اين با تربيت خانوادگي ما جور در نمي آمد ديگر نا اميد شده بوديم كه طاهره خانم تماس گرفت بعد از سلام و احوالپرسي گفت: گيتي جان اون پرستار فرار كرد

  • چرا؟
  • مثل اينكه پرستار بد اخلاقي بوده خانم هم ليوان شير رو پرت كرده به ديوار و خلاصه آقا عذرش رو خواسته  حالا باز دنبال پرستارن
  • طاهره خانم نكنه ميخواين ايندفعه قابلمه به سر بنده اصابت كنه؟
  • خدا نكنه دخترم خانم خوبيه مقصر پرستاره بوده اولين بار بود كه خانم چيز پرت كرد .
  • بله، حتما همينطوره كه ميفرمايين اتفاقا آدمهايي كه ناراحتي اعصاب دارن آدمهايي حساس و عاطفي هستن و محبت رو زود مي پذيرن
  • مطمئنم با شما تفاهم پيدا ميكنه گيتي خانم .
  • ممنونم ولي راستش من دوست دارم يه كار در شان تحصيلات خونواده ام پيدا كنم نه اينكه پرستاري بد باشه، ولي.....
  • ببين دخترم، حرف تو درسته ولي شما تازه اومدين اينجا كار درست و حسابي پيدا كردن هم وقت ميبره زندگي هم خرج داره چشم بهم بذاري مي بيني شده سر برج و صاحبخونه اجاره ميخواد و پول آب و برق و تلفن و هزار بدبختي ديگه . بنظر من بهتره همينكار رو قبول كنين حالا يا شما يا گيسو خانم اونوقت سر فرصت دنبال كار خوب بگردين زري خانم ميگه هم حقوق خوبي مي ده هم كار زياد سخت نيست خانم كه عليل و ناتوان نيست .
  • نمي دونم چكار كنم
  • گيسو خانم حاضره بذار اون بره
  • نه طاهره خانم تا من هستم چرا اون؟
  • در هر صورت اصرار نمي كنم ، ولي كمي واقع بين باش پرستار شغل مقدسيه براي شما هم كه تحصيلات داري خيلي هم با پرستيژه
  • باشه از اينكه بفكر ما هستين سپاسگزاريم درباره ش فكر نميكنم

گوشي را كه گذاشتم گيسو گفت: چي شد گيتي؟

  • همون پرستاري از مريض ميگه پرستار فرار كرده
  • نه بابا ، چه هيجان انگيز!
  • آره، هيجان انگيز اينه كه ليوان شير رو زده تو سر پرستار ، اما چون عمرش به دنيا بوده خورده به ديوار
  • عجب ديوونه اي!
  • فكر ميكني آدم خطرناكي باشه؟ شايد هم پرستاره عاصيش كرده
  • خب اينم حرفيه بذار من برم گيتي
  • ديگه چي؟
  • آخه تو اينكارو دوست نداري
  • موضوع دوست داشتن نيست خودت مي دوني به اندازه كافي اهل كار هستم ولي خودت فكر كن ، بعد از اون همه برو بيا و عزت واحترام كه داشتيم و هفته اي دو روز كبري خانم مي اومد و به كارهامون مي رسيد حالا به خدمتكاري مردم برم تو كتم نمي ره گيسو!
  • اين حرفها رو بريز دور اين دوره زمونه فقط پول ، پول ، پول دزدي كه نمي كني، كار ميكني، حقوق ميگيري كار شرافتمندانه ايه ، چهار پنج ماه ديگه هم بيا بشين خونه خانمي كن من مي رم گيتي همينكه تحصيلات دارم احساس كمبود نميكنم
  • تو بيخود ميكني مگه اختيارت دست خودته؟
  • ببين گيتي ، براي من تعيين تكليف نكن چند روز ديگه بايد كلي اجاره خونه بديم، يادت كه نرفته
  • خيلي خب فردا مي رم صحبت ميكنم شايد اونطور ها هم بد نباشه
  • بخدا بي تعارف گيتي بذار من برم تو برو كار دلخواهت رو پيدا كن
  • نه بذار من پرستاري رو امتحان كنم گيسو جان
  • پس مي ري؟
  • آره الان به طاهره خانم زنگ ميزنم و آدرس ميگيرم .

***********************

بعد از ظهر روز بعد زري خانم دنبالم آمد تا با هم به منزل مورد نظر كه مادر و پدرش در آن سرايدار بودند برويم. وقتي جلوي منزل رسيديم دهانم از تعجب بازمانده بود منزل نبود يك تابلو، دورنماي يك كاخ! از جلوي نرده هاي سياهرنگ فرفوژه تا عمارت اصلي شصت هفتاد متري راه بود، آن هم باغ، چمن، گل و سبزه واي خدايا! منكه زماني جزو طبقات مرفه اجتماع بودم، دهانم باز مانده بود . خدمت در اين خانه چندان بد بنظر نمي رسيد ، چون زيبايي آن بسيار لذت بخش بود. مادرِزري ، ثريا خانم كه تقريبا پنجاه و چهار پنج ساله بنظر مي رسيد به استقبال ما آمد. اول بمنزل آنها رفتيم كه در بيست قدمي در ورودي باغ بود يك خانه شصت هفتاد متري بسيار شيك با خود گفتم داخل عمارت چگونه است؟

ثريا خانم بعد از پذيرايي گفت: خيلي خوش اومدي دخترم

·        ممنونم

·        زري از شما خيلي تعريف كرد مي بينم دخترم حسابي آدم شناسه

·        اختيار دارين

·    من در مورد شما با آقا صحبت كردم ايشون اصلا از همه نا اميدن البته حق هم دارن تا حالا هيچ پرستاري از عهده نگهداري مادرشون بر نيومده اتفاقا خانم متين زن آروم و ساكتيه يعني اصلا حرف نميزنه فقط توقع محبت داره كه نه آقا حال وحوصله داره، نه پرستارها.آقا خيلي وسواسي و ايراد گيره زياده از حد تميزه و مرتبه و توقعش نسبت به اين موضع زياده. اغلب پرستارها هم وسواس آقا رو نداشتن اين بود كه آقا اونها رو جواب ميكرد بعضيهاشون هم خودشون رفتن اين پرستار آخري انقدر بد اخلاق و بي حوصله بود كه حد نداشت آقا هم ردش كرد

·        خانم فرزند ندارن؟

·        آقا فرزند خانمه ، ديگه؟

·        من فكر كردم آقا همسرخانمه همچين مي گيدآقا،آقاكه من فكركردم دست كم شصت سال دارن

·    آقاي مهندس 34 سالشه . پدرشون دو سال پيش به رحمت خدا رفته خانم از غصه همسرش اينطور شده .آقا هم از اون به بعد گوشه گير و منزوي شد اوايل اينطور بداخلاق و ايرادگير نبود ولي حالا حوصله مادرش رو هم نداره روزي يكي دو بار به ايشون سر ميزنه و حالي ميپره البته من فكر ميكنم از علاقه زياد از حده كه اينطور شده .اوايل خيلي به مادرش وابسته بود، همون موقع ها كه خانم سرحال و شاداب بود. چشم خوردن بيچاره ها ولي حالا غصه مادر رو ميخوره و طاقت ديدن مادر رو با اين وضع و حال نداره بيشتر تو خودشه و از مادرش دوري ميكنه

·        آقاي مهندس مجردن؟

·        بله

·        اينطوري كه من معذبم

·    اي خانم. آقا اصلا تو اين حال و هواها نيست .والـله روزي هزار بار نذر و نياز ميكنيم يكي پيدا بشه دل آقا رو ببره و اين خونه رو از سكوت در بياره . ما قبلا اين خونه رو مرتب تو شادي و شلوغي ديديم ولي افسوس . بعد با كنايه و لبخند ادامه داد: البته آقاي مهندس دل خيليها رو برده ماشاءا.....

·        شغلشون چيه؟

·        مهندس صنايع غذايه و يه كارخونه بزرگ مواد غذايي دارن

·        آه،پس اين همه ثروت و تجمل از بركت شكم مردمه! خب شما فكر مي كنين بتونم از عهده مسئوليت بر بيام ؟

·    اگه بتونين اخلاق آقا رو تحمل كنين خانم قابل تحمله كه انشاءا.... بر ميايين ولي اگر هم موفق نشدين خودتون رو ناراحت نكنين چون تنها شما نبودين كه جا زدين يا بيرون شدين حالا توكل بخدا بلند شين بريم پيش ايشون

بلند شديم . زري خانم در خانه ماند و من و ثريا خانم راهي شديم . ثريا خانم در بين فاصله باغ تا عمارت گفت: واقعا كه هيچي گرانبهاتر از سلامتي نيست خانم دوست داشت جاي من بود ولي سلامت بود . به اين تجملات و زرق و برق نگاه نكنين ، آقا اصلا دربند ماديات نيست بقول خودش مجبوره ظاهر رو رعايت كنه، اينطور بار اومده، خودش اينطور زندگي كردن رو دوست نداره اكثرا آخر هفته ها ميره ويلاي شمالشون سكوت و سادگي اونجا رو دوست داره البته ميگم ساده نه اينكه هيچي توش نباشه، كوچكتر وكمي ساده تر از اينجاست .

با توصيفهاي ثريا خانم جلوه ساختمان در نظرم شگفت انگيزتر شد . نما از سنگ سفيد مرغوب بود با در و پنجره هاي زيباي مشكي بزرگ و تراس هاي نيم دايره . از چند پله بالا رفتيم و از تراس وارد عمارت شديم ابتدا سالن بسيار بزرگي به چشم ميخورد كه كفپوشي از سنگ مرمر براق داشت و با فرشهاي گرانقيمتي تزيين شده بود . رو به روي در ورودي سالن دو پلكان مارپيچ با نرده هاي فرفوژه مشكي به فاصله ده متر از هم قرار داشتند كه به طبقه بالا مي رفت . در طرف چپ سالن غذاخوري ، اتاق تعويض لباس و آرايش مهمانان و آشپزخانه اي بزرگ بود . در طرف راست سالن كتابخانه و سالن پذيرايي و سالن نشيمن . معلوم بود از آن اشراف زاده هاي آنچناني هستند كه مرتب ميهماني و جشن و پارتي داشته اند . ثريا خانم براي خبر كردن آقا رفته بود .چشمم به تابلوي نفيسي افتاد كه روي ديوار قرار داشت ، تصوير يك زن زيبا كه شانه هاي عريان او را يك حرير صورتي پوشانده بود. لوسترهاي فوق العاده زيبايي از سقف آويزان بود . روي مبلي نشستم كه نميدانم چقدر قيمت داشت ، خيلي راحت و آرامبخش بود. الحق كه مجسمه هاي آنجا به درد عتيقه فروشي مغازه پدرم ميخورد .

ثريا خانم از پله ها پايين آمد وگفت: الان تشريف ميارن . من برم قهوه بيارم راستي گيتي خانم ، اگه ميشه موهاتونو جمع كنين آقاي به موي بلند پريشون حساسيت دارن ببخشيدها و رفت

وا، چه چيزها! به حق چيزهاي نشنيده ! حالا گيره سر از كجا بيارم ؟ واي كه از اين به بعد فقط بايد اطاعت كنم ، اونم من كله شق! آرنجهايم را به دو زانو تكيه دادم و دستهايم را قلاب كردم و روي پيشاني ام گذاشتم خدايا! چرا كار ما به اينجا كشيد . حتما الان فكر ميكنه يه گدازاده بي اصل و نسبم . چطور شيشه غرورمان شكست! اي كاش شيشه عمرم مي شكست ! علي، آخه اين چه كار احمقانه اي بود كه كردي فائزه اصلا ارزش داشت كه من به پرستاري و خدمتكاري بيفتم ؟

صداي گيرايي سكوتم را به هم ريخت ((سلام خانم)).

cool text

تعداد صفحات : 21

درباره ما
Profile Pic
سلام به همه ی شما امیدوارم لحظات خوشی را در وب من بگذرانید.من درمورد همه چیز برایتان مطلب نوشتم.راستی؟!نظر یادتون نره. منتضر پیشنهاد های خوبتون هستم. می دونیدکه..اگر نظر بدید سعی میکنم سایت و وب بهتری را ارایه بدم. مر30 از همکاریتون
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 147
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 73
  • آی پی امروز : 45
  • آی پی دیروز : 111
  • بازدید امروز : 76
  • باردید دیروز : 209
  • گوگل امروز : 5
  • گوگل دیروز : 6
  • بازدید هفته : 695
  • بازدید ماه : 2,512
  • بازدید سال : 16,204
  • بازدید کلی : 378,136
  • کدهای اختصاصی
    مرورگر های مناسب سایت