loading...
همه چیز برای همه
admin بازدید : 1452 1392/07/21 نظرات (0)

تیرداد یهو پرید و گفت: نه امیر جان بیا یه معامله ی دیگه بکنیم ،طبق شواهد پرونده ، ما خودمون تالارمونو می گیریم شما لطف کن اتاق بازی بچه هامونو ردیف کن!
امیر خندید ، پشت سرش پاشا و روناکم خندیدن ، ولی آوا تو فکر بود!
آوا: امیرخان ، نمی خوای دعوتمون کنی ؟
امیر: چرا همه ناهار مهمون من!
منک امیر رادینو بده!
امیر: نچ!
ورفت طرف یه گوشه ی پارک!
آوا: ایرسا برو دیگه چرا واسادی؟
من: کجا برم؟
آوا: دنبال امیر دیگه!
من:باشه ،باشه رفتم!
صدای امیر بود، برگشتم طرفش دیدم،رادین داره می خنده ، یه خرس گنده که دوبرابر رادینم بود دستشه!
من: امیر این چیه؟!
امیر: خرسه نمی بینی؟
من: امیر ....
تیرداد یهو پرید و گفت: نه امیر جان بیا یه معامله ی دیگه بکنیم ،طبق شواهد پرونده ، ما خودمون تالارمونو می گیریم شما لطف کن اتاق بازی بچه هامونو ردیف کن!
امیر خندید ، پشت سرش پاشا و روناکم خندیدن ، ولی آوا تو فکر بود!
آوا: امیرخان ، نمی خوای دعوتمون کنی ؟
امیر: چرا همه ناهار مهمون من!
منک امیر رادینو بده!
امیر: نچ!
ورفت طرف یه گوشه ی پارک!
آوا: ایرسا برو دیگه چرا واسادی؟
من: کجا برم؟
آوا: دنبال امیر دیگه!
من:باشه ،باشه رفتم!
رفتم طرف همون مسیری که امیر رفت طرفش!
یه جنسیس آبی نفتی بودو شیشه هاشم دودی!دنبال امیرو رادین می گشتم که یهو شیشه ی همون ماشینه اومد پایینو!رادین صدام زد: ماما!
رفتم طرفشو ، امیرو دیدم که نشسته پشته فرمون ورادینم روی پاشه!
امیر: خانوم،برسونمتون؟
من: امیر شوخی می کنی؟
امیر: نه خانومم من برا چی شوخی کنم؟
نشستم روی صندلی جلو ،و امیر ماشینو روشن کرد و روند!
رادینو گذاشتم روی پام مشخص بود خوابش میاد!خوابوندمش که انگار خیلی خسته بودو زود خوابید!باید یه جوری سر حرفو باز می کردم: چرا پورشه اتو عوض کردی؟
امیر: به چند دلیل!
من: چند دلیل؟
امیر: یکی اینکه با اون ماشین خاطرات خوبی نداشتم، دوما اون ماشینو با پول خودم نخریده بودم،
من:خوب پس با پول کی بوده؟
امیر: زمانی که من بوشهر بودم، بابا کنترلم می کرده، ماهانه خودش به حسابم یه مبلغی که کمم نبوده می ریخته و از طریقای مختلف بهم پول می رسوند!
من: می دونم!
امیر با تعجب برگشت طرفمو گفت: می دونی؟
سرمو تکون دادم! امیر باورش نمیشد ولی حواسشو داد به رانندگی! توی سکوت بودیم که امیر گفت: ایرسا ؛ خیلی زجرم دادی! خیلی !
من: من قبلا حرفامو زدم!
امیر: مهم نیست !
ماشینو و گوشه ی خیابون پارک کردوسرشو برگردوند طرفمو گفت: اصلا مهم نیست! فقط این مهمه که الان پیشمی! دوستت دارم ایرسا!
و سرشو آورد نزدیک تر و چشماشو بست،
من: امیر توی خیابونیما!
امیر چشماشو باز کرد و گفت: باشیم! و لبشو گذاشت روی لبام! بعد از مدتها، دوباره اون چیزی که مدتها بود گمش کرده بودم ، پیدا شده بود، حس آرامش، و حمایت!
چیزی که یکسال دنبالش بودم!
یهو گوشیش زنگ خورد و همزمانم رادین از خواب بیدار شد وگریه کرد!
جفتمون بهم نگاه کردیمو خندیدیم!
امیر گوشیشو جواب داد، منم سرگرم ساکت کردن رادین بودم!
امیر: باشه بابا برید همونجا!امروز واسه جیب من نقشه ها کشیدینا
.................................
امیر: خوب حالا! ماهم میایم!
...................................
گوشیشو با خنده خاموش کرد
من: کی بود؟
امیر : تیرداد!
من:بریم تا جفتمونو سلاخی نکردن!
امیر: ایرسا بیا بشین پشت فرمون!
من: من؟؟؟؟؟
امیر: اوهوم!بیا بسین دیگه!
من: رادین....
امیر:ایرسا وقتی می گم بشین بشین دیگه!
از ماشین پیاده شدم، رادین رو گذاشته بودم روی صندلی جلو؛ امیرم از ماشین پیاده شد ،متوجه ی پاش شدم،
با نگرانی گفتم: امیر پات چی شده؟
امیر دستمو گرفتو یه لبخند زد و گفت: هیچی عزیزم، نگران نباش!من خوبم!
با شک نگاش کردم،که بلند خندید!نشستم پشت ماشین، امیرم نشست روی صندلی جلو و رادینوگذاشت روی دستش!
من: امیر آدرس؟
امیر : تو راه می گم؛روشن کن بزن بریم!
من: باشه!
از نگرانی نمی تونستم درست رانندگی کنم!توراه هر جا لازم بود؛ امیر می گفت کدوم سمت برم!
بالاخره رسیدیم؛ یه رستوران فوق العاده شیک و بزرگ!
من: امیر...
امیر: چیه خانومی، خوشت اومده؟
من:عالیه منتهی من از این بهتراشم توی آلمان دیدم...
دیدم که اخماش رفت توی هم!
امیر: ایرسا قبل از اینکه بریم یه چیزی ازت می خوام...
من،همونطوری که از اخمش تعجب کرده بودمگفتم: چی؟
امیر: عزیزم، اینقدر اون دوران جلوی چشام زنده نکن! باشه؟
راس می گفت؛ چه اهمیتی داشت !که دوباره اون ذوران مزخرفو یادآوری کنم؟
مهربون گفتم: باشه عزیزم!امیرم خندیدو پیاده شد!
رادین بغلش بودو روی یه دستش گرفته بودتش!با یه دست دیگه اشم ، مچ دست منو گرفته بودو سه تایی باهم وارد محیط ساختمون شدیم!
تیرداد اولین نفری بود که می دیدتمون!
سوتی کشید و گفت: اوی امیر خودت به وصال یار رسیدی ماروهم که کلا فاکتور گرفتی نه!؟ ،باشه دیگه!
امیر رفت جلوترو کفت: چی میگی تو؟ من که گفتم خرج تالار و ایناتون با من دیگه حرفیه؟
تیرداد با مسخره بازی گفت: نه دیگه همه ارو شما زدی مگه چیزی برای ما می مونه؟
امیر:آفرین؛همیشه همینطور حرف گوش کن؛ باش!
تیرداد مثله یه بچه مظلوم گفت: باوشه!
همه خندیدیم!
آوا: سلام چرا دیر کردین؟
من: هیچی یه ذره شلوغ بود؛دیر شد!
روناک بلند شد و رادین از امیر گرفت1
امیرم صندلی رو برای من کشیدو با لبخند نشستم!خودشم نشست روی صندلی کنارم!
تیرداد: بابا جنتلمن!بعد از طرلان دیگه ندیدم...
تازه فهمید چی گفته، همه شماتت بار بهش نگاه می کردنو و منو امیرو می پاییدن!تیردادخودشو نمایشی به سرفه انداختو بلند شد از همه بدتر نگاه های روناک بود که یعنی دارم برات حالا!
تیرداد رفت؛ولی امیر خیلی ریلکس با رادین که روی میز جلوی روناک بود بازی می کرد و اصلا عین خیالش نبود؛منم...وقتی اون براش بی اهمییت بود منم نباید اهمییت می دادم!
من: بچه ها اینجا خیلی شیکه نه؟
آوا سرشو بلند کرد؛ چند دقیقه نگام کرد و بعد بالبخند گفت: آره؛منو پاشا همیشه میایم اینجا!
پاشابا سر تصدیق کرد!
یه رستوران با نمای سفید؛که فکر کنم دوتا فواره ی دلفین وسطش بود؛چون موقع اومدن حواسم نبود!داخل ساختمونم،چاشیاء سفید که باهم خیلی جالب بود!
غذاهامونو سفارش دادیم؛منو و امیر و پاشا و آوا ؛جوجه روناک و تیردادم کباب!
رادینم که بوق ؛بیچاره پسرم!از وقتی اومدیم ایران درست و حسابی بغلش نکردم!
من: امیر رادینو بده!
امیر باتعجب از لحن محکمم گفت: چی ؟
من: رادینو بده!
با تعجب زل زد توی چشامو همزمان رادینو داد بغلم!
رادینو محکم بغل کردمو و موهاشو بوسیدم!نمی دونستم این حس دلتنگی یهویی از کجا اومد؛ولی یهویی دلم خواست ببوسمش!
پاشا: امیر من می گم عروسی رو کی بذاریم اول ما یا تیرداد اینا!
روناک: من می گم باهم،مثل اون دفعه!مگه نه آوا؟
من:آره اینجوری خیلی باحاله!
آوا: حرفی ندارم ،منم می گم خوبه!
پاشا: اممم!بد نیست!
تیرداد دستشو برد بالا و گفت:آقا دوست متاهل، اجازه؟منم هرچی خانوممون بگه!
همه زدیم زیر خنده،رادینم می خندید!
امیر: تاریخش کیه من ویلا رو براتون درست کنم؟
من: ویلا؟
امیر: اره عزیزم!یه ویلا دارم شمال!
پاشا و روناک باهم گفتن:شمال؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
امیر:آره!
تیرداد : شرمنده داداش ما بچه پایین کشوریم، گذارمون به خزر و اونورا نمیخوره!
اینقدر اینا رو بامزه می گفت که همه امون از خنده داشتیم می مردیم،گارسون اومد که تذکر بده ولی تا پاشا رو دید گفت: ا؟ آريالا پاشا سلام خوبید ؟خوش اومدید ،چیز دیگه ای میل ندارد!
پاشا : ممنون رحیم؛دستت درد نکنه!
گارسون یا همون رحیم رفت و تیرداد آروم گفت: پاشا خان دوستا ی جدید جور می کنی و خبر نمی دی؟بابا پارتی کلفت!
پاشا: خفه بابا تیرداد الان اگه به خاطر من که نبود با اردنگی شوتت می کردن بری تو دروازهی اسپانیا گل شی!
تیرداد دستشو تو هوا تکون داد و گفت: اووووو وَ کی میره این همه راهو آق دکتر!
پاشا : تیــــــــــــــــــرداد ؟؟؟؟؟
تیرداد: ها چیه؟ من آماده ام شوتم کن تو دروازه ی اشسپانیا و بلند شد و یه ژست گرفت!
روناک: ا؟ تیرداد ؟ بشین دیگه!
تیرداد یه نگاه به روناک کرده و مظلوم نشست!
امیر: خوشم میادکه روناک خانوم کارشو بلده!
روناک خجولانه سرشو انداخت پایین و ما چهارنفر ریز می خندیدیم!
امیر: بگذریم تاریخ ....
تیرداد پرید وسط حرفشو گفت: سه روز دیگه!
امیر: من حرفی ندارم؛پاشا توهم قبول داری؟
پاشا: من آؤه ولی آوا رونمیدونم!
امیر به آوا نگاه کرد و اوا هم تایید کرد،این وسط فقط روناک معترض بود که تیرداد چرا تاریخو اینقدر زود گذاشت!
از رستوران زدیم بیرونو بعد از خداحافظی هرکسی یه طرفی رفت!
رادین خواب بودو روی دستای امیر بود!
++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
ایرسا:
(سه روز بعد)
من: امیر؟ این خوبه دیه؟
امیر: اممم یقه اش بازه ........
پریدم وسط حرفشو گفتم:جون من بی خیال ،مهمونیشون یه ساعت دیگه شروع میشه منم که می خوام شال بندارم!دیگه مردم از بس رو هر لباسی یه عیب گذاشتی!
امیر: خو بذار من حرفمو بزنم!من گفتم یقه اش بازه (یه چشم غره بهش انداختم ) ولی خوب اگه شال بندازی مانعی نداره!
دستامو بردم بالا و بلند گفتم : خداجونم اینم بنده بود آ،ریدی آخه،از هرچیزی یه ایرادی می گیره؟
دستای امیر دور کمرم حس کردم،حتی از روی کتم حس می کردم اون داغی رو که داشت بدن منم داغ می کرد!
امیر زیر گوشم گفت: من ایراد گیر نیستم من بی عیب ترینا رو می خوام !مثل تو!
و آروم خندید،حرفش جالب بود!
خودمو آزاد کردمو گفتم: امیر بدو رادینو بردار ؛ اینقدرم حرکتای اضافی نکن!
امیر بلند خندید،رادینو از روی بلند کرد و دنبالم اومد!یه کتو شلوار سفید،از دامن متنفر بودم!هیچ جوره نمی تونستم باهاش کنار بیام ولی کت و شلوار یه چیز دیگه بود!
کت سفید با یقه ی کارآگاهی که عاشق این مدل بودم و روبان دوزی سفید که توی حاشیه ی دوختش کار شده بود!
یه شلوار راستی بلند که بلند قد تر نشونم میداد و کفشای صندل سفید بدون پاشنه!
قدیما ،همیشه موهامم پسرونه ی کره ای کوتاه می کردمو یه ور توی صورتم بود ولی حالا دیگه امیر نمی ذاشت!
ساعتمو نگاه کردمو با یادآوری مهمونی ،کفشامو پام کردموو امیرو صدا زدم!
من: جناب امیرپارسا؟امیر پارسا!
امیر و رادین اومدن بیرون اوه بچه امو چه فشنی داده!
من: اینا چیه،موهاش چرا این شکلی شده،برق گرفته اتش ؟
امیر: نه بابا!
من: ولی بیشتر شبیه 220 ولت گرفته ها می مونه!
امیر: بی خیال جون من!
حوصله ی کل نداشتم،رفتیم پایین،سوار سوناتای امیرخان شدیم!
جنسیس آبیه ارو داده بود برای تیرداد گل بزنن یکی قرمزم داده بود برای پاشا!
من: امیر اون جنسیس قرمزه از کجا اومد؟
امیر: دوسش داری؟
من: فقط پرسیدم از کجا اومد؟
امیر: از کارخونه اش!
من(با حرص): امیر؟
امیر خندید و گفت: سفارش دادم برام بیارن!
من: بابا بچه مایه دار!
امیر: صدقه سریه ارثیه اس دیگه!
همینجوری حرف میزدیم تا رسیدیم!
آؤایش در حد زیر پوستی وگرنه از ارایش غلیظ بدم میومد،تازه رسیده بودیم که بعـــــله!
تیرداد با جنسیس آبی و پشت سرشم پاشا با قرمز یعنی تضادشون منو کشته!
پسرایی که استقلالی بودن رفتن طرف تیرداد ،پرسپولیسی هام طرف پاشا!اینجام فوتبال ول کنمون نبود!
از بس درگیرکارای آوا و روناک بودم که نتونستم برم بوشهر پیش مامان ولی ایرسامو آروین که خودشون اینجا بودن ولی برکشتنو مامان آوا و مامانمو آوردن!
آوا اومد بیرون،خیلی خوشگل شده بود،لبای عروسیش سفید و یه تیکه تور بود،ساده و شیک ،آستیناشم تور با تا مچ دستش که یه تیکه می خورد !خودش اینجوری خواسته بود!
آرایش ملایم که زیباییشو بیشتر کرده بود!
و اما روناکم دست کمی از آوا نداشت، یه لباس سفید عروس که طرحش از ساتن سفید و تور بود!

رفتم طرفشون!
امیر یه تالار همینجا گرفته بود کلا قضیه شمالو بچه ها منتفی کردن!فرش قرمز پهن بود و جمعییت دو طرف میله های حفاظ ایستاده بودن!

رفتم طرفشون!
امیر یه تالار همینجا گرفته بود کلا قضیه شمالو بچه ها منتفی کردن!فرش قرمز پهن بود و جمعییت دو طرف میله های حفاظ ایستاده بودن!
اآو دست تو دست پاشا مغرور و زیبا جلوتر از تیرداد و روناک قدم بر می داشت!
تیرداد و روناک پشت سرشون با عشق حرکت می کردن!
بالاخره رفتنو نشستن همونجایی که براشون بود!
از این سبک عروسیای خر توخری بدم میومد،توی هیچ چیز غربی ها رو قبول نداشتم جز دوتا ،یکی اینکه اونقدر فهم و دانششون بالاهس که بدونن چطوری راه خودشونو برای پیشرفت و موفقیت باز کنن،یکی هم عروسیاشون بود!ساده بدون این جلف بازیا!
امیر مسئول برگزاری مراسم بود،منم بهش یه سری پیشنهادا دادم که اونم به پاشا وتیرداد گفت و اونام قبول کردن!
رادین بغلم بود!
یه موشزیک ملایم بود و چند نفر می رقصیدن!
مردونه و زنونه قاظی بود ولی مراسم اونطوری نبود که لباسای باز یا بدنما باشه،همه یا شال یا روسری داشتنو و لباساشونم مجلسی ولی محجب بود!
می گم محجب نه اینکه دیگه مثل چادر باشن نه ولی باز نبود!بگذریم، یه خورده که گذشت، امیر از اونطرف بلند شد و رفت طرف دی جی!
میکروفن و گرفت،و یه چشمک به من زد!
امیر: خانوما، آقایون از محضر همتون عذر خواهی می کنم،ولی به درخواست خود عروسا و دامادا مراسم داره اینجوری برگزار میشه و اما نکته ی جالبه توجه اینه که من میخوام الان از تمام آشناهای عروس دامادا دعوت کنم که تک تک بیان و اینجا احساسشونو بگن،فک می کنم جالب باشه!
از اینکار امیر تعجب کردم،ممن یه پیشنهاد ساده داده بودم ولی جدی جدی باور کرده بود،آوا و روناک با چشم و ابرو بهم اشاره می کردن تو اول برو!
رادین بغلم بود رفتم طرف امیر رادینو دادم دستش و میکروفنو گرفتم:همه ی هیجان زده بودن،انگار این یه چیز جدیده واسشون یا مثلا اینکه تا حالا توی عروسیه این مدلی نبودن!

یه نفس کوتاه کشیددمو شروع کردم: شاید درست نباشه الان من اینجام،من الان باید جامو به پدرومادرای عروسا و داداما می دادم،ولی برای اینکه اولین نفر باشمو یه جورایی برای واشدن یخا باید پیشقدم می شدم!همه خندیدن، یه لبخند کمرنگ زدم و به امیر نگاه کردم، معمولی بود!
من: آوا و روناک دوستای صمیمی من بودن!از دبستان باهم بودیم و برای هدفمون یعنی پزشک شدن تلاش کردیم!و تاحدودی موفقم شدیم!هروقت توی هر مجلسی بحثازدواج بود ما می خندیدیمو با شوخی ردش می کردم ولی خودمون یه جورایی گیرش شدیم، به روناکو آوا که با چشماشو می گفتن بحث قدیم نگو نگاه کردم،پاشا و تیرداد می خندیدن!
من: تنها می تونم یه چیز بگم،من فقط می تونم بگم مسبب همه ی این اتفاقا یه نیرو بود، نیرویی که مارو به خودش جذب می کرد مثل یه امتحان!عشق برامون امتحان بود ولی ماهممون موفق شدیم، پس می تونم بگم این برای همه ی ما ؛هر 6نفر که همتون می دونین باهم دوست صمیمی بودیم،المپیاد عشق بود!
چشمامو روی تک تک مهمونا تکون دادم،برق تحسین توشون بود!
همه توی فکر بودن که بایه صدایی از وسط جمعیت توجه ام جلب شد!ایرسام بود که با لبخند نگام می کرد!
صدای دستا بلند شد و کل سالنو گرفت!تعظیم کوتاهی کردمو میکروفنو دادم امیر و رادینو گرفتم و باسرعت رفتم طرف میز نوشیدنی ها!
داغ شده بودم!از اون همه هیجان ،بار اولم بود اینطوری راحت درباره ی عشق و عاشقی جلوی یه جمع صحبت می کردم!شاید این بود که می دونیتم یه جورایی از دوران گذشته بیرون اومدم !
تک تک اعضا بلند می شدنو مهمونا به جای خسته شدن ،مشتاق حرفایی بودن که پاره ی آرزوی خوشبختی و موفقیت و بعضیاشونم خاطرات گذشته و از این قبیل حرفا بود ؛فکرشم نمی کردم،این همه استقبالو توی پیشنهادم ببینم!
همه برای شام بلند شدن،بعد از شام هم بساط دی جی پهن بود و بزنو برقص!امیر همش یا به خدمتکارا دستور می داد یا پیش فیلمبردار بود یا میرفت اونور !اصلا یه جا بند نبود!
آخرای مهمونی بود!
دیگه مهمونا رفته بودنو و خودمونیاهم عزم رفتن کرده بودن!
امیرم با صورت عرق کرده اومد ، روناک و تیرداد و آوا و پاشا سوار ماشیناشون شدن،ماهم دنبالشون،امیر پشت فرمون بود ولی متعادل نمی روند!
من: امیر؟
امیر: اممم؟
من:مشکلی داری؟
امیر: پام!
من: بزن کنار!
امیر با تعجب بهم ذل زد؛نگرانش بودم!نمی تونستم به این سادگی بگذرم امشب کم از خودش کار نکشیده بود!
امیر حاشیه حرکت می کرد!
من: بزن کنار دیگه!توقف کرد و با تعجب نگام کرد!
از ماشین پیاده شدم؛ؤادین پشت ماشین خواب بود!ماشینو دور زدمو رفتم طرف در راننده و بازش کردم،
من: پیاده شو!
امیر: چی میگی ایرسا!
من: عزیزم،پیاده شو پات مشکل داره1
امیرلجبازانه گفت: من خودم دکترم نمیخواد اینجوری نگرانم باشی!
با عصبانیتی آشکار گفتم: آره دکتری منتهی دکتر چشم پزشکی نه ...
امیر اومد پایین خواست بره که احساس کردم پاش اذیتش کرد و خواست بیوفته که دوتا شونه ی منو گرفته؛منم که بی هوا خوردم زمین ،اونم افتاد روم!
یه ماشین رد شد و گفت: خاک تو سرتون کنن ،شماها ملت و به گند کشیدین!
سرمو بلند کردم،امیرو دیدم که با چشمای به خون نشسته به جای ماشینه خیره شده،به منم رخورد ولی وقتی ازم خطای سرنزده مشکلی نیست!
کمکش کردمو نشوندمش روی صندلی جلو!
یه موقع هایی اعصاب پاش مشکل پیدا می کرد و ...
فورا خودم نشستم روی صندلی راننده یه نگاهی بهش کردمو و بعد سعی کردم کمربند مو بزنم!
موهاش ریخته بود توی صورتش!قطره های عرق نشسته بود روی پیشونیش!
ولباشو روی هم فشار می داد،چشماشم محکم فشار داده بود!با سرعت حرکت کردم طرف خونه!خونه ای که این سه روز توش بودیم،امیر می گفت می خواد عوضش کنه ولی من می گفتم نه!


زسیذیم جلوی در و ماشینو پارک کردم تو،با احتیاط به امیرپارسا کمک کردم پیاده شه!
رادینو هم بغل کردم و رفتیم تو!رادینو خوابوندم توی اتاقش!اتاقی که همون روز توی پارک که امیرپارسا فهمید رادین پسرشه زنگ زده بود تا برای رادین درستش کنن!
پر از اسباب بازی و عروسک و ماشین و ...
امیر توی اتاق خواب بود،رفتم داخل اتاق !چشماش روی هم بودو خوابیده بود،لباسمو عوض کردمو کنارش خزیدم زیر پتو!دستشو گذاشت روی کمرمو خودشو بهم نزدیکتر کرد!
من: امیر بیداری؟
امیر با چشم بسته: اوممم!
من: باشه شب به خیر!
امیر: شبت به خیر گلم!
همونطور به خواب رفتم!
4سال بعد:
توی اتاق بودم امیر پارسام کنارم بودو دستش دور کمرم بود!
امیر: باش خانومم؟
پشت سرم بود دستاشو قفل کرده بود روی شکمم!سرشو گذاشته بود روی شونم!
من: ول کن امیر الان رادین میاد زشته!
امیر: بیاد....
حرفش نیمه کاره موندو در اتاق باز شد و رادین با تعجب گفت: مامان..
امیر یکم ازم دور شد و گفت: چیه باباجون ،مامانت یادت نداده در بزنی بابا؟
رادین : اممم بذار فک کنم؟ نه یادم نمیاد یادم داده باشه!
امیر بهم نگاه کرد یعنی اینم تربیتت خانوم!
رادین: ولی خوب،مگه چی بود که دَل بزنم!
ای خدا این پسر چقدر شیطونه!
امیر: هیچی باباجون....
رادین پرید وسط حرفشو گفت: باشه؛ باشه فهمیدم! مثل همون فیلم آدم خواله بود که فلزین داشت، تو تلویزیونشون!
امیر:فیلم آدم خواره؟
رادین سرشو خواروندو گفت:آله!همون که یه زنه بود و یه ملده بعد داشتن همدیگه الو می خوردن ولی فلزین می گفت دالن همو می بوسن!
یاخدا! این بچه اس اینجوریه...!
امیرخندید؛و گفت: باشه بابا حالا چی می خواستی بگی؟
رادین: هیچی شما به کالتون برسین؛ فقط اهولا داشت گریه می کلد!
بلند شدم و گفتم: کی بیدار شد؟
رادین: تازه ای!من لفتم!
دنبالش رفتم توی اتاق پسرا!
رادینو اهورا!پسرای من!
اهورا برعکس رادین که شبیه امیر بود ،مثل من بود!رفتم توی اتاقشون داشت گریه می کرد؛رادین سرش به اسباب بازیاش گرم بود، با محبت نگاش کردم که گفت: مامان ؟
من: بله؟
رادین: حالا اونا آدم خوار بودن؟
هی وای من حالا جواب اینو چی بدم این وسط ؟؟؟!
من: نه مامان جان،به این چیزا فکر نکن!
رادین: مامان منو بیشتر دوس داری یا اهولا رو؟
من: معلومه مامان جان ،جفتتونو!
رادین: باوشه!
.رفت بیرون! از موقعی که اهورا به دنیا اومده بود و تا الان که 4 ماهشه ،رادین همش میره پیش باباش و اصلا بامن کنار نمیاد،همون رادینی که شبا بی من خوابش نمی برد ،حس می کردم حسوذیش میشه!
اهورا رو گذاشتم توی جاشو بلند شدم که دیدم امیر اومد تو!
من: امیر من قبول نکردما؟
امیر: می کنی عزیزم@
من: عمرا/
امیر: مثل قبل سرتق و یک رای!
نشستم روی تخت رادینو و گفتم: امیر یادته وقتی فهمیدی رادین پسرته چی شد؟
امیرخندید و پاشو انداخت روی هم و گفت: مگه میشه یادم بره ، با اون شوکی که تو به من دادی
من:لازم بود!
امیر: صددرصد ،وگرنه من الان افتاده بودم روی تخت!
با این حرف هردوتامون رفتیم توی فکر!
رادین اومد تو و سکوت بینمونو شکست و گفت: مامان!بابا،بابا ؟
امیر: جونم ؟و دستاشو باز کرد،رادین پرید بغلشو گفت: منو ببر شهر بازی!
وقتی من برگشتم ایران همه چیز عوض شد،و از راستین ممنون بودم ومتنفر!راستین مرد،شمیم زندانی شد، طرلانی که من ندیده بودمش خبری ازش نشد!
فریدون به عاقبت کارش رسید و ...
آؤه زندگی همه امون یه امتحانه که خدامراقب جلسه اس!داره می پاد که کسی تقلب نکنه ،امثال فریدون و راستین و شمیم که می خوان با تقلب موفق شن!آخرش دستشون رو میشه!
ولی اونی که رو پای خودش بیاد بالا موفق اصلیه!

خدایا بشکن این آیینه ها را
که من از دیدن آیینه سیرم!
پایان

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
cool text

درباره ما
Profile Pic
سلام به همه ی شما امیدوارم لحظات خوشی را در وب من بگذرانید.من درمورد همه چیز برایتان مطلب نوشتم.راستی؟!نظر یادتون نره. منتضر پیشنهاد های خوبتون هستم. می دونیدکه..اگر نظر بدید سعی میکنم سایت و وب بهتری را ارایه بدم. مر30 از همکاریتون
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 147
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 73
  • آی پی امروز : 45
  • آی پی دیروز : 111
  • بازدید امروز : 79
  • باردید دیروز : 209
  • گوگل امروز : 5
  • گوگل دیروز : 6
  • بازدید هفته : 698
  • بازدید ماه : 2,515
  • بازدید سال : 16,207
  • بازدید کلی : 378,139
  • کدهای اختصاصی
    مرورگر های مناسب سایت